۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه

باز من یه چند لحظه اینترنت گیر آوردم، خوبم و همه چیز عالی‌....

هوا مه‌ آلود و بارونیه، بارون که چه عرض کنم، نمی‌تونید تصور کنیدش، به هیچ چیز نمیشه تشبیهش کرد حتی به آبشار نیاگارا!!! مه انقدر غلیظه که دیگه GPS هم موقعیت یابی‌ نمیکنه! پروازِ هواپیما هم کنسل شده. خشک‌کن یه سر مشغولِ خشک‌ کردن لباس هاست برایِ دوباره استفاده کردن. تو این هوا اگر به یه کارگرِ ساعتی‌ یک میلیون هم بدند نمی‌ره کار کنه! اون قدیما یه خرده که بارونِ تندی میومد، هوا ابری بود میخواستیم بریم بیرون دور و بریها می‌گفتند: آخه تو این هوا سّگ از خونش بیرون میاد که تو میخوای بری بیرون! از صبح تا ظهر و دوباره از بعد از ظهر تا الان که دیگه به خاطرِ عمل نکردن GPS اومدیم خونه، تو این درّه مرّه‌ها مشغول بودیم! قبل از ظهر تو درّه، کنار دستمون یه حیوونی شبیهِ بوفالو کمی‌ لاغرتر(اسمش رو یادم رفته) بوده انقدر مشغول بودیم که ندیدیمش، تو درّه کناری، جایی‌ که پریروز بودیم بچه‌ها خرس دیده بودند!
از دنیایِ ارتباطات همین چند لحظه اینترنت اون هم به لطفِ خلبانِ هلیکوپتر (کاپیتان ژان‌فیلیپ) رو داریم، نه تلویزیون، نه تلفن، نه موبایل و البته روزنامه هست.... خلاصه همه چیز عالیه!

همیشه معتقد بودم که جوونیِ آدم باید خاص باشه که به وقتِ پیری پایِ پله کرسی کلی‌ خاطراتِ هیجان‌انگیز و متفاوت برایِ تعریف کردن برایِ نوه‌هاش داشته باشه مثلِ مادرجون خدابیامرز! بعد دیگه این سبک زندگی‌ انقدر عادت می‌شه که دیگه یه وقت به خودت می‌آیی که می بینی‌ نصفِ موهات سفید شده و همه زندگیت رو هم خاصِ خودت گذروندی و هر کار خطرناک، سخت و تازه‌ای رو هم به تجربه کردن توجیه کردی که دیگه اصلا یادت رفته نوه‌ای که قراره به وقتِ پیریت با خاطراتت حال کنه، از هوا که نمیاد!!!

۱۱ نظر:

negar گفت...

به هر حال ما به زندگی پر هیجان شما غبطه میخوریم .

ن ا ر س ی س گفت...

بچه !!
این روزها هر جا میرم می خورم به این موضوع چرا ؟

کامبیز گفت...

شاید یک اشتباه همه ی ما این باشه که فکر می کنیم تجربه ی کارهای سخت و خطرناک و تازه و یا کلاً گذروندن یک زندگی خاص، لازمه اش مجرد بودنه. اینکه یک زوج روی تز دکترای مشترکی کار کنن البته خیلی کم پیش میاد ولی خیلی ها توی همون کانادا هستند که ازدواج کردن، بچه دارن، حتی نوه دارن و در عین حال دست به کارهای مشابه و دلخواه شما می زنن. چه بسا الگوی ذهنی ما یا اولویت بندی های سنتی ما غلط باشند.
همین وبلاگ پره از اشاره ها به پیشنهاد هایی که بهت شده بود و شما به بهانه ی درس و گاهی با مسخره و طلبکاری ردشون کردی. همه ی ما از محدود شدن آزادی هامون می ترسیم اما وقتی به جاییکه شما گفتی می رسیم تازه می فهمیم که دلمون نوه می خواد.

س. گفت...

dokhtar jaan movezebe khodet baash halaa sahih va salem bargardi:)

Brief Encounter گفت...

خوش بحالتون
من همیشه دوست داشتم سوار هلیکوپتر شم

روزهای پروین گفت...

مرسی‌ نگار جان (-:

نارسیس جان، "بچه"!
آره خب "بچه"، خودش یکی‌ از سوژه‌هایِ زندگیه دیگه. (-:

روزهای پروین گفت...

کامبیزِ عزیز،

"تجرد" یا "تاهل" مغایرتی نه با درس خوندن داره نه با خاص زندگی‌ کردن. و هیچکدومش هم جاودانه نیست.انتخابهایِ افراد بر اساسِ دلایلِ خیلی‌ شخصیه که گاهی‌ نزدیکترین کسانشون هم نمیدونند!
بین نزدیکانم، خانمِ ۴۲ ساله ای رو میشناسم که دومِ دبیرستان ازدواج کرده و امسال مادربزرگ شده، و خانم دیگه‌ای که خودش و همسرش پزشک هستند ۴۲ سالگی ازدواج کرده و دو تا بچه سالم، باهوش و خوشگل رو تو سنِّ ۴۵ و ۴۷ سالگی به دنیا آورده.

نمیدونم تو کدوم یکی‌ از نوشته‌هایِ من کسی‌ به مسخره گرفته شده؟!!! از مهمترین اصولِ زندگیم، "احترام به دیگرانه" حتی بیش از خودم. مسخره، تحقیر، توهین و پیش‌داوری نمیکنم، شاید سهواً پیش بیاد ولی‌ تا اونجا که باشه این کار رو نمیکنم.

روزهای پروین گفت...

نگران نباش س. عزیز، به سلامت برگشتم، مرسی‌. (-:

روزهای پروین گفت...

Brief Encounter@
پس جاتون خالی‌ بود اونجا، دیگه این چند روز برامون هلیکوپتر حکمِ تاکسی‌ رو داشت!(-:

سینا گفت...

همیشه وقت برای بچه و نوه داشتن هست. اصلا چرا می‌خواین حتما بعد از ازدواج بچه‌ی فیزیولوژیک خودتون رو داشته باشین وقتی این همه بچه‌ی بی‌سرپرست خصوصا تو همین ایران خودمون هست که اگر کسی اونا رو از شیرخوارگی به فرزندی قبول نکنه معلوم نیست در آینده سر از کجا در بیارن؟

روزهای پروین گفت...

حرفِ شما متینه سینایِ عزیز! اگر نوشته‌هایِ قبلی‌ رو خونده باشید، می‌‌بینید که همین تصمیم رو دارم و در اولین فرصتی که آروم بگیرم و زندگیم شکل ثابتی به خودش بگیره حتما این کار رو می‌کنم. (-: