۱۴۰۰ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

 

تو فرودگاه شهر شارلوت (کارولینای شمالی)، برخلاف فرودگاه مونترال، زندگی جریان داره. تنها چیزی که به خاطر آدم میاره انگاری اتفاقاتی تو دنیا افتاده، ماسکی هست که روی صورت بیشتر آدم‌هاست. در بین ماسک گذاران، هستند کسانی که ماسک رو روی دهنشون گذاشتند و بعضی‌ها هم روی چونه‌هاشون!
فاصله‌گذاری اجتماعی هم نه!
.
ممکنه دلیلش این باشه که آدم‌ها اینجا واکسینه شده‌اند.
.
در انتظار پرواز بعدی نشستم به تماشای آدم‌ها که با چمدون‌هاشون در گذرند. داستان زندگی اون‌هایی که نظرم رو می‌گیرند تو ذهنم حدس میزنم و می‌سازم!

۱۴۰۰ خرداد ۱۶, یکشنبه

Livre d'or کتاب طلایی،

کتاب طلایی، کتابچه‌ایه که بعد از دفاع تز دکترای هر کدوم از دانشجویان مرکز ملی تحقیقات علمی بین سوپروایزر و افراد گروه و دوستان و آشنایان دانشجوی تازه دفاع کرده می‌چرخه که ضمن نوشتن تبریک، متنی رو به یادگار درش بنویسند.
هشتم سپتامبر دوهزاروشونزده قبل از ظهر که از تز دکترام دفاع کردم تا جمعه چهارم ژوئن دوهزار و بیست و یک، کتاب طلاییم به دستم نرسیده بود!
چرا؟! از همون روز که چند نفری درش نوشتند، کتابچه پیش شیما و بعد خالید میمونه که بنویسند. چندباری ازشون خواستم که هربار به بهونه‌‌ای نشد، تا آخرین ناهاری که برای خداحافظی با هم قرار گذاشتیم. خالید میگه ببین چقدر خوب برات نگه داشتم!🙄
.