۱۴۰۰ خرداد ۱۰, دوشنبه

 زندگی مجموعه ‌ایست از رفتن ها، پی‌درپی!🍀


خلاصه کردم شونزده و سال و پنج ماه تمام زندگی رو تو چهارتا کارتن و اول صبح ابری و بارونی سی و یکم می، تحویل دفتر پست دادم.

دو تا چمدون غیرضروری‌های عزیز، تو انبار همین خونه و یک چمدون خونه مونیک جا گرفتند!
.
بقیه روز به کار گذشت و دوسه تا تلفن خداحافظی و گذاشتن قرار دیدار با کارمن، ژان-پیر، و همین طور آخرین شام با میشلین!

دیگه وقت خواب بود که مامور کمپانی ترنسپورت، ایو، اومد دنبال عروسک قشنگم که شسته و مرتب سر خیابون منتظرش بود. اجازه گرفتم و یک کارتن از کتاب‌های منتخب کتابخونه ام رو‌ همراهش کردم.
.
از فردا، اول ژوئن، چند روزی مهمونم تو این شهر قشنگ دوست‌داشتنی، بدون خونه، خط تلفن و ماشین و.... بدون تعلق، رها....

و بعد....، شهر جدید رو با هم می‌شناسیم! 😍
.
.

.

۱۴۰۰ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

هفتم آذر ۱۳۴۱--۳۱ اردیبهشت ۱۳۶۲ 💔


۳۱ اردیبهشت ۶۲، که عصرش بیژن برای همیشه و بی خداحافظی از پیش ما رفت، جمعه بود و باغ سرسبز و دامنه کوه مالامال ارغوان و شقایق و لاله های رنگارنگ وحشی ...

متن زیر، قسمتی از یه نوشته هست که سال‌ها پیش، با خوندن کتاب «ذوب شده، عباس معروفی» نوشتم. همه امروز و امشب رو تو اون سال‌ها گذروندم:
«دیشب رمان «ذوب شده، عباس معروفی» رو خوندم. من رو برد به سالهایی دور، به سالهای بچگی‌ و نوجوونی. به سالهای اضطراب و نگرانی‌، سالهای وحشت و هراس، سالهای انتظار و فراق که به هجران منتهی‌ شد!
سالهای اضطراب و انتظار، سالهای اعدامهای بی‌ محاکمه !
سالهایی که وقتی‌ در بند بودی، هر زنگ تلفن یا هر زنگ دری میتونست پیام آور مرگ باشه. تحویل ساک وسایلت و در قبال پرداخت پول گلوله ها تحویل جسمت، جسمی‌ که دیگه نفسی نداشت، سالهای نوجوونی ما!
سالهای وحشت و دلهره، سالهای به بند کشیدن های بی‌ دلیل! سالهایی که وقتی‌ رها بودی و نه در بند. هر زنگ دری میتونست اسارتت رو به دنبال بیاره. به چه جرمی‌؟ خوندن روزنامه، کتاب، فهمیدن!
آخرین باری که بردنت ۱۹ سالت بود، نه تنها بهت فرصت پوشیدن کفش‌هات رو ندادند که حتی نگفتند که میبرنت، و ما ساعتها سر سفره شام منتظرت بودیم به تصور اینکه شاید همسایه یا دوستی‌ دم در تو رو به حرف گرفته!
سالهای بازجوهای دیروز، زندانیان یا سرداران امروز!
سالهایی که حتی نفوذ یک پدر متنفذ با توصیه شخص دوم اون روزها هم نمیتونست کمکی‌ به وضعیتت بکنه که شاید ۲۰-۱۹ سال داشتی!
سالهای دلشوره‌ها و نگرانیهای مامان برای تو، که مطمئن نبود ازسالم برگشتنت یا حتی برگشتت وقتی‌ از خونه بیرون میرفتی، و تو در برابر این نگرانی فقط میگفتی‌ نمیتونم بترسم و خودم رو توی خونه حبس کنم، شاید فردایی نیاید!
همه اینها از یک روز بهاری و بارونی فروردین ۵۹ شروع شد و تا آخرین روز اردیبهشت ۶۲ ادامه داشت، و از اون پس تو دیگه فردایی نداشتی و رفتی‌ و رها شدی، رها از هر بندی، رها از اون همه دلهره و وحشت، رها از.... و ما موندیم و یاد و خاطرات زندگی‌ کوتاه تو و حسرت بودن و دیدنت!

سالها در همه آدمهای اطرافم به دنبال نشونی از تو می‌گشتم.... »

و امروز ۳۱ ام اردیبهشته... و باغ قدیمی سرسبزه و کوهها پوشیده‌اند از ارغوان و گل‌های زیبای خودرو... و عطر یاد و خاطرات تو پیچیده همه جا 💔
.....

۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

می‌گذرم تنها

تو مسیر جنگلی در حال خوندن تصنیف «می‌گذرم تنها، ...» خانوم مرضیه میرفتم، بی توجه به حضور تک و توک آدم‌ها که با لبخند و گاهی تکون دادن دست یا سر از کنارم می‌گذشتند. که یه زوج مسنی با لبخند و نگاه تحسین برانگیز، مقابلم ایستادند و خانومه پرسید این که می‌خونی چیه؟ چه قشنگه؟ تا به حال نشنیدم!

تو نگاه خانومه یه چیزی بود که من جوگیر، به جای اینکه خوندن رو قطع کنم و جواب بدم، بین درخت‌ها روی بلندی ایستادم و صدام رو رها کردم و بلند، ادامه دادم : 🤭🤭
« راز عشق مرا گل در گوش صبا
گفت و غمم بفزوووووووووووود
آنگه در همه جا راز درد من و
قصه عشق تو بود
قصه عشق تو بود
چون به حسن آسمانی.... »
.
بعد گفتم تصنیف سنتی ایرانیه و در موردش صحبت کردم.
با شنیدن کلمه ایران، با تعجب و لبخند سرش رو چرخوند به سمت مرد همراهش و دوسه نفر دیگه که ایستاده بودند و گفت: ایرااان!
.
امروز صبح تو کلاس آواز، داستان رو تعریف کردم و به معلم گفتم، دریا دادور چیه، اون لحظه حس خود خانوم مرضیه بودن رو داشتم!!! 🤦🤦😂😂😂
.
حالا چرا دریا دادور؟!
یکی دو جلسه اول کلاس، با تصنیف «می‌زده شب» شروع شده بود و خب سخت هم بود، معلم می‌گفت درسته سخته، تمرین زیاد لازم داری، ولی ما که قرار نیست کاری بکنیم، هدفمون اینه که تو این روزهای بد، حال خودمون و دوروبری‌ هامون رو خوب کنیم.
من گفتم اختیار دارید من میخوام یه روزی مثل دریا دادور با اون پیراهن های رنگ به رنگ خوشگل جلوی جمعیت بخونم!!!!🙄🤭🤭 دوسه تا از دوستان هم گفتند ما هم هستیم پروین!😍
.
البته که خوندن برای غیر ایرانی‌ها راحت‌تره. نمی‌دونند کجا رو غلط یا خارج میخونی. همون تازگی ترانه و ریتم سبب میشه که بگند چه قشنگ!😊