۱۳۹۲ آبان ۶, دوشنبه

امروز، دوشنبه ۲۸ اکتبر ۲۰۱۳ ساعت ۱۴:۰۰ تو سالن شماره ۲۴۱۷، همون سالنی که ارائه امتحان پری‌دکترام رو داشتم، سمینارِ دکترام رو ارائه دادم. امروز هم کامنتِ "ارائه خیلی‌ خوب" در موردِ کارم گرفتم. ظاهرا ارائه‌کردنم خیلی‌ خوبه و قابلِ توجه، بر عکسِ جواب دادن به سوالها!!!  
سمینارِ دکترا رو روی‌ مینی‌پروژه‌ای تو یک‌سالِ گذشته همزمان با کارهایِ تزم انجام می‌دادم ارائه کردم. کارِ زیادی بود، داده‌ها. آنالیز و تحلیلشون و ....
Alain Rousseau (استاد راهنما) ۴-۳ دقیقه دیراومد، جمعه گذشته (۱۸ اکتبر) یه تمرین داشتم پیشش و نظرات و تصحیحاتش رو داده بود.
مونیک که اون روز بالکل یادش رفته بود و نیومد و با اینکه گفت یه بار برایِ من کار رو ارائه بده اصلا هفته گذشته رو کامل نبود و با این حال من آخرین نسخه کارم رو شنبه (۲۶ اکتبر) برایِ هردوشون فرستادم. آلن که جواب نداد. و مونیک، دیشب بعد از نیمه‌شب حدودِ ساعت ۱:۳۰ بامداد، ایمیلش رو گرفتم که : پرزنتیش‌ات خیلی‌ خوبه و سنتز هم عالیه! همین به من روحیه داد که تونستم بخوابم.
Bonjour Parvin,

C'est bien ta présentation.Tu as fait une excellente synthèse.
J'ai noté des fautes de frappe  à la CONCLUSION. Voici la correction en rouge.
Bonne nuit.
Monique

امروز حدودِ ۱۲:۳۰ ظهر اومد و با هم بغل و روبوسی کردیم و بعد هم که رفتم سالن رو آماده کردم و سمینار.
اساتیدِ ژوری ؛ Karem Chokmanie، استادِ تونسی تو گروهِ خودمون که معروفه به زیاد سوال پرسیدن، و Cloude Fortin که پرزیدنت امتحانِ دکترام بود، به این خاطر تا حدودی من رو می‌شناخت.
خلاصه که این مرحله هم به خوبی‌ تموم شد، خدا رو شکر. دیگه مونده دفاع از تز‌ که به امیدِ خدا تو این چند ماهِ باقیمونده بشه تزم رو تکمیل کنم و دیگه تموم دیگه، پرونده این مرحله از زندگی‌ رو هم ببندیم و بریم الهی به امیدِ تو!




ساعت حدودِ ۸:۳۰ صبحه ولی‌ به نظر میاد که هنوزصبح نشده باشه. هیچ نوری از لابلایِ پرده کرکره تو نمیاد. از اونجایی که امروز سمینارِ دکترام رو دارم، پرده رو باز نمیکنم که آسمون خاکستری دلگیرم نکنه. پیژامه‌پوش نشستم رو کاناپه، مقابلِ کامپیوتر و چشم دوختم به صفحه آبی‌رنگِ powerpoint و متنِ ارائه‌ام رو تمرین می‌کنم، یه بار تمرین که تموم میشه فنجونِ بزرگِ قهوه رو به صورتم نزدیک می‌کنم، بخارش صورتم رو گرم میکنه، می‌چرخم به سمتِ پنجره و لایِ یکی‌ از کرکره‌ها رو باز می‌کنم، چی‌ می‌بینم؟!!
باورم نمیشه، فنجون رو میگذارم رو میزِ کنارِ دستم و بلند میشم و پرده رو باز می‌کنم. برف می‌باره، تند، دونه‌ درشت، چمنهایِ پایین بینِ دو تا ساختمون یک دست سفید شدند، سریع عکسی میگیرم و می‌گذارم رو فیسبوک و برمیگردم به سمتِ کامپیوتر و یه تمرینِ دیگه برایِ هماهنگی با زمانِ ۲۰ دقیقه....  به این فکر می‌کنم که چه تصادفی‌، پروژه‌ای که امروز به عنوانِ سمینارِ دکترا میخوام ارائه بدم هم بررسی‌ تحولاتِ بارش روزانه برف تو۶ماهه زمستونِ کبک در طی‌ ۱۵ سالِ گذشته است و مقایسه‌ش با ۳۲ سال قبل از آن‌ یعنی‌ از ۱۹۶۵ تا ۲۰۱۲. و اینکه گرمایشِ زمین چه تأثیری بر بارش داشته و حالا .... درست همین امروز اولین برفِ زمستونی بارید و میریم به استقبال یه زمستونِ حداقل ۶ ماهِ سپید پوش!
پائیز رنگی‌ رنگی‌ کبک خداحافظ!