۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

روزِ اولِ ژوئیه که دوشنبه هست، روزِ تولد ملکه الیزابت هست و روزِ کانادا و تعطیل، اینه که با دو روزِ آخرِ هفته قبلش یه تعطیلاتِ طولانی میشه. چند روز قبلش لیلایِ لیلی بهم ایمیل زد و پیشنهادِ هم‌سفری داد برایِ یک هفته به Mont-Washington (مونت واشنگتن). با مونیک صحبت کردم و سه روزِ ۳، ۴و ۵ ژوئیه رو مرخصی گرفتم و ازاین پیشنهاد هم با خوشحالی‌ استقبال کردم.
جدایِ از سفر و صعودِ به کوه، دلم میخواست که لیلا و پسرش، یاشار یوسف، رو از نزدیک ببینم. از همون سالهایِ اولی‌ که اومدم اینجا، وبلاگش رو می‌خونم و کلی‌ نزدیک حسّش می‌کنم. خلاصه خودم رو آماده سفر کرده بودم، بیشتر روحی‌ و فکری.

فردایِ روزی که از سفرِ Gaspé برگشتم و ۴-۳ روز مونده به این سفر، ایمیل‌ای از طرفِ مرکزِ تحقیقات و مطالعاتِ مناطقِ  شمالی‌ گرفتم در ارتباط با تاریخ و زمانِ کلاسِ امداد و نجات مناطقِ دور (secourism). و باید همه کسانی‌ که به اون مناطق میرن این دوره رو ببینند. و زمانِ دوره با روزهائیِ مرخصی گرفته بودمتلاقی داشت، به مونیک گفتم، اول گفت سفرت رو یه هفته به تعویق بنداز که گفتم نمشیه، من همراهم، برنامه‌ریز که نیستم. گفت حالا صبر کن، کلی‌ اینطرف و اونطرف زنگ زد‌‌و یه روز صبح ایمیل زد که ثبتِ نامت کردم! ولی‌ جمله‌ش رو با amicalement تموم کرده بود. به خاطرِ اینکه این دوره یک بار هم هفته اولِ ژوئن برگزار شده بود و اون فراموش کرده بود که بهم بگه، و حالا میدید که من پذیرفتم و مرخصی و سفرم رو به هم زدم احساسِ مسئولیت میکرد شاید!

خلاصه نشد که برم دیگه، حالا تا بعد، ببینیم چه میشه.

۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

شهرِ تب‌دارِ ساحلی
آفتاب و گرما،
خلیج و آبی‌ِ آب 
مرغانِ دریایی
دختران شادِ 
سرمست از زیبایی
پیراهنهایِ گلدار
مردمی با لبخندهایِ شیرین
نگاه‌هایِ پر از تحسین
مردانِ دریا، گرم و شیدا
مشتاقِ دیدار
امواجِ بوسه‌ در هوا
خنده‌ دختران شاد و سرمست در جواب
موسیقی و رقص و چرخ در هوا
رقص و رقص و رقص در ساحل
رها در موسیقی شاد
چونان پروانه‌ای در باد
زیبایی، شور، شادی، هیجان، رهایی
نگاه‌هایِ پر از تحسین
تشویقِ تماشاچیها:
... Bon Spectacle, Belle Dance, Belle Robe
... Bon, .... Bell, .... Bonne
بهم خوردنِ نظمِ کلاسِ ساحلیِ رقصِ سالسا

رویِ خوش کافه چی‌ِ زن
تحسین و تحسین و تحسین
دخترانِ شادِ سرمست
زیبایی، شور، شادی، هیجان، رهایی
سفر .... Percé

۱۳۹۲ خرداد ۳۱, جمعه

۱. موهام رو کوتاه کردم، کوتاه که چه عرض کنم، توش رو هم کلی‌ خالی‌ کرده و از اون موهایِ حجم‌دار الان ۴تا شوید تو سرم هست، مدل کبکی کبکی،صاف و کم پشت، کلی‌ تغییر کردم، نگام که بی‌هوا به خودم تو آینه میفته اولش خودم رو نمی‌شناسم. مونیک میگه: موهات رو کوتاه و کم کردی پروین؟ میگم تابستونه!
آرایشگاه رو برحسبِ اتفاق که دنبالِ یه سالنی که تعریفِ آقایِ آرایشگر رو شنیده بودم میگشتم پیدا کردم، محله‌شون تومنی هفتصنار اختلاف دارند، این محله پایین و خلاف، اون یکی‌خوب و باکلاس! ولی‌ برخوردِ دخترِ صاحب سالن به دلم نشست وقت گرفتم، خودِ دختری که موهام رو کوتاه کرد که بیشتر، یه دخترِ خیلی‌ جوون حول و حوش ۲۰سال،  بلوند و خوشگل، با کلی‌ حلقه تو سر و صورت، پوتین و جورابِ پشمی تو اون روزِ گرم، ولی‌ ....عالی! !خلاصه با این مدلِ مو، اون آستینهایِ پفیِ کوتاه که یکیشون رو هم یادم رفته بود اتو کنم صبحش، تو اون روزِ آفتابی خیلی‌ حسِّ ۱۸سالگی داشتم، یه جا مچِ خودم رو گرفتم و گفتم که خیلی‌ روت زیاده پروین با این سنّ و سال این حسِّ و حال!

۲. این آخرِ هفته به خاطرِ روزِ کبک، دوشنبه هم تعطیله، و به قولی تعطیلات طولانی (long Weekend) هست. و ما هم از قبل تصمیم گرفتیم که یه سفرِ کوتاه بریم به یه منطقه بسیار زیبا و توریستیِ ایالتِ کبک به اسمِ Gaspé. 

۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

سه‌شنبه صبح اولین خبری که تو فیسبوک دیدم، رفتنِ ایران به جامِ جهانی‌بود! کلی‌ خوشحالی و ذوق از این آخرِ هفته خوبِ خرداد!

یه برنامه تو Pub دانشگاه لاوال برایِ همراهی با شادیِ مردم تو ایران. 
بچه‌ها همه از دانشگاه و سرِ کار اومده بودند، ساده و بی‌-پیش‌بینی‌.
بچه‌ها پیشنهاد میکردند که مجموعه‌-ای از آلبومِ عکسی که براشون گرفتم رو بفرستم برایِ BBC یا MANOTO.  

خیلی‌ خوبه این روزها حرف زدن از ایران و ایرانی‌، دلم یه جورایی خیلی‌ خوشحال و امیدواره، نه امید  به تغییرِ ناگهانی ولی‌ به آرامش، به .... نمیدونم چی‌؟! فقط یه خوشحالی‌ِ نرم دارم تو دلم، این حسِّ خوبی‌ هست تو این روزهایِ آفتابی!


۱۳۹۲ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

۱. "ایریس" همخونه سابقم، اوایلِ بعد از ظهر اومد لابراتوار و گفت که اخبارِ مربوط به انتخاباتِ ایران رو دنبال کردم پروین. تلاشِ مردمتون رو تحسین می‌کنم، جنبشی نرم و بدونِ خشونت، ظاهرا هم کسی‌ که مردم میخواستن انتخاب شده، تبریک میگم! بهش گفتم: هیچ چیز نمیتونم الان بگم، جز اینکه امیدوارم که اوضاع بهتر بشه و کشورِ خوبمون از این همه انزوا بیرون بیاد و مشکلاتِ اقتصادی بهتر بشه، فقط امیدوارم ایریس...

۲. "درّه" می‌پرسه: شنبه چه کار کردی؟ میگم قبل و اوایلِ بعد از ظهر رو خونه بودم، اخبارِ نتایجِ انتخاباتِ ایران رو دنبال می‌کردم. با برادرها، خواهر، خونواده‌هاشون که تماس گرفته بودند بهم تبریک بگند صحبت کردم. بعد کمی‌ از رئیس جمهورِ انتخابی میگم و رویِ بازی که کشورهایِ اروپایی و باراک اوباما نشون دادند، و این جنبش نرم رو تحسین کردند و هنوز حرف تو دهانم هست که: احتمال جنگ  با اسرائیل هم ضعیفتر شده و ... که با تندی میگه: پس من این رئیس جمهورِ شما رو دوست ندارم، اون یکی‌ مقابلِ آمریکا و اسرائیل ایستاده بود، و فکر می‌کنم بر عکسِ کشورهایِ اروپایی و غرب، کشورهایِ همسایه و شرقی‌ هم خوشحال نباشند  و.... اون میگه و من به همه بدبختیهایِ اقتصادی، اجتماعی و بین‌المللی که با تحریمها به سرمون اومده فکر می‌کنم، به .... 

۳. "ناتالی" دوستِ فرانسویم اس‌ام‌اس زده که: باید بهت تبریک بگم انتخابِ رئیس جمهورِ جدیدتون رو؟ جواب میدم: آره، مرسی‌، ما به آینده امیدواریم! می‌نویسه: عالی‌ پس. خیلی‌ خوشحالم برایِ تو. جواب میدم: مرسی‌، من هم!

۴. ساعت ۱۹:۱۵، بعد از شام با "درّه" رفتیم پیاده‌روی به سمتِ بندرِ قدیمی‌، به عمد دوربینم رو برنداشتم که وسوسه نشم به عکس گرفتم. نزدیک بندر، به یه زوجِ میانسالِ کبکیِ خوشرو که دو تا سگ بسیار خوشگل همراهشونبود، برخورد کردیم. وسوسه میشم اجازه میگیرم که با موبایل عکس بگیرم؟! قبول میکنند، یکی‌ از سگ‌ها هی‌ وول میخوره و عکس رو خراب میکنه، آقا به قولِ خودش دو تا دخترهایِ خوشگل رو بغل میگیره و بهش میگم می‌خوام بگذارم رو اینستاگرم، اشکالی نداره؟ میگه نه. عکس رو که میگیرم، طبقِ معمولِ هر آدمِ جدیدی که برخورد می‌کنم می‌پرسه: کجایی هستی‌؟ میگم، ایرانیم. با هیجان بهم دست میده و تبریک میگه بابتِ رئیس جمهورِ جدید، وهمچنین تبریک میگه تلاشِ نرمِ و بدونِ خشونت مردم  برایِ رسیدن به هدفشون و .... کلی‌ حرف زدیم، خیلی‌ خوشحال بود برایِ مردمِ ایران و میگفت که ظاهراً با این انتخابِ جدید ارتباط با کشورهایِ غربی هم خوب خواهد شد و.... خلاصه آقا انقدر هیجانزده بود که بیش از ۶ بار با ما دست داد و تبریک گفت، میگم دوستم ایرانی‌ نیست تونسی هست... موقع خداحافظی خودش (شارل) و خانوم همراهش (ظاهرا پارتنرش بود، اسمش یادم رفته) رو معرفی‌ کرد، ما هم خودمون رو معرفی کردیم، موقع رفتن من رو هم بوسید. چند دقیقه بعد تو یکی‌ از خیابونهایِ سنگفرشِ قدیمی‌ از پشتِ سر می‌شنویم: هی‌ پروین و درا ! دوباره حرف، شوخی‌، دستبوسی و ... خانومِ همراهش فقط لبخند میزد و با سرتکون دادن حرفهامون رو تایید میکرد!


خداییش حالِ خوبی‌ بود که یک کبکی با شنیدن "ایرانیم"، خودش رو عقب نکشه و سوالهایِ مسخره نپرسه که آدم مجبور بشه خودش رو اثبات کنه. اولین بار بود تو این مدتِ بیش از ۸سال زندگی‌ در اینجا من این جمله (اگر ایران و ایرانی رو از طریقِ مدیا میشناسید، تصویرِ کاملا اشتباهی از ما دارید) رو به کسی‌ در ادامه "ایرانیم" نگفتم. 
عکسِ آقا و سگهایِ خوشگلش رو میگذارم.

۵. برادر بزرگه و خانومش، ا زقبل از سالِ ۱۳۷۶ و موقع انتخابات آقایِ خاتمی و تا ۴-۳سال پیش اینجا بودند. و اونها همیشه میگفتند که بعد از انتخابِ آقایِ خاتمی چقدر برخوردِ مردم فرق کرده بود و من این موضوع رو از امروز به وضوح دیدم.

۱۳۹۲ خرداد ۲۷, دوشنبه

کیفِ ناهارم دستمه، تو فاصله‌ای که منتظرم که کیم هم بیاد و بریم کافه تریا طبقه سوم با بچه‌ها (درّه و ریمه) ناهار بخوریم، سرک می‌کشم تو دفتر مونیک و میگم: !Bonjour با خنده جوابم رو میده و سرش رو از کامپیوتر به طرفم میچرخونه، نگاهی‌ به سرتاپام میکنه و با همون خنده بلندش از پنجره اشاره میکنه به آسمونِ گرفته و خاکستری و بارونِ بیرون و میگه: تاپ پوشیدی، déjà تابستونی کردی! با خنده در جوابش میگم: از امروز تصمیم گرفتم طبقِ تقویم لباس بپوشم! اگرنه که با آب‌و‌هوایِ اینجا،همش باید پاییزی لباس پوشید حتی نه بهاری!

۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

ما تا رسیدن به دموکراسی خیلی‌ راه داریم، همین که نمی‌تونیم تحمل کنیم کسانِ دیگه‌ای که ۱۰۰% مثلِ ما فکر و عمل نمیکنند هم حقِ زندگی‌ دارند. همین که تا کسی‌ نظرش مخالفِ ما بود از دوستیمون محرومش می‌کنیم، اون هم دوستی‌ِ مجازی و فیسبوک و دنیایِ اینترنت که به هوا بنده. ربطی‌ هم به سواد و طبقه اجتماعی و محلِ زندگی‌ نداره. باید تمرین کنیم،  هنوز خیلی‌ کار داریم.

شرکت در انتخابات یا تحریمش خیلی‌ شخصی‌ هست، اینکه من دلم میخواد از حقِ رأیی که دارم استفاده کنم و فکر می‌کنم، حتما دلیلی‌ برایِ خودم دارم، اون وقت کسی‌ که میاد مساله ۴ سال پیش رو به روم می‌آره و اون هم با کلی‌ توهین و برچسبِ حماقت و نداشتن حافظه تاریخی، نمی‌دونه که اگر اونها تازه تو این ۴سال به لطفِ دنیایِ اینترنت اینها رو شناختند ما از فروردین ماهِ ۵۹ تا به حال با گوشت و خونمون همه این فجایع رو احساس کردیم، ولی‌ این دلیل نمیشه که از حقی‌ که داریم بگذریم، این یه حرکتِ جمعی هست که به مرورِ زمان جواب میده، شاید من اون روز که دموکراسی حاکم بر کشورم بشه رو نبینم ولی‌ حداقل میدونم یه گام براش برداشتم، با قهر، توهین، فرار و پاک کردنِ صورت مساله به جای نمی‌رسیم. 

من هم مثلِ خیلی‌-ها رای میدم! خب این یه مساله خیلی‌ شخصی‌ هست ولی‌ چرا میگم؟! امسال کانادا صندوق رای نداره و من تصمیم گرفتم به نزدیکترین شهری که شعبه اخذِ رای هست برم، یعنی‌ یا نیویورک یا واشنگتن! از اونجایی که کار هم دارم، می‌خوام با اتوبوس شبرو برم و بعد از دادنِ رای یه چرخی تو شهر بزنم و با شب‌رو برگردم. قبل از این که به این تصمیم برسم، رو فیسبوک استتوسزدم که اگر کسی‌ میره با هم بریم، که تنها نباشم، خودش یه سفرِ باحالی‌ میشه. حالا شما داشته باشید جوابها رو. سطحِ سوادِ هیچ کدوم از این آدمها کمتر از لیسانس نیست، سطحِ اجتماعی خوب، متمدن، مدعیِ روشنفکری و مدرنیته و ... تازه اینها غیراز دوستانی هست که در جواب، استتوس‌هایِ توهین‌آمیز زدند به ما به اصطلاح خارج‌نشینهایی که در دانشگاه‌هایِ خوب درس میخونیم و یا غیر از کسانی‌ که نرم از لیستشون حذفم کردند. گروهِ مخالفی که خودش تحملِ نظرِ شخصی‌ دوستی‌ که مخالفِ نظرِ اون هست رو نداره. اینه که ..... ما هنوز تا رسیدن به دموکراسی راهِ درازی داریم!

من: دوستانِ عزیزِ ساکنِ کبک، کسی‌ هست که بخواد برایِ رای دادن به نیویورک یا واشنگتن بره؟ اگر آره، ممکنه که یه ندا بدید که در صورتِ امکان با هم بریم؟! ممنونم.


  • Delaram  واقعا میخواید رای بدید؟؟؟؟؟ !!!!!!!! به کی؟؟؟ به کسی که از قبل انتخاب شده!!!!!مگه رای منو شما مهمه؟؟؟Tuesday at 12:43pm · Like
    Parvin آره Delaram جان، حتما رای میدم، مثلِ همه این سالها.برایِ خودم که مهمه حتی اگر به قولِ شما برایِ اینها مهم نباشه.Tuesday at 12:47pm · Like
    Mehrdad  فقط و فقط جلیلی 
    Tuesday at 12:57pm · Like
    Maryam  پروینم بیام دنبالت با هم بریم رای بدیم؟؟؟
    Tuesday at 12:57pm · Like
    Parvin  اگه میشد که چه خوب بود Maryam عزیزم 
    Tuesday at 1:23pm · Like
    Parvin  Mehrdad  
    Tuesday at 1:25pm · Like · 1
    Mehrdad  پروین جان اجرش هم خیلی زیاده ها،مهاجرت برای رای به جمهوری اسلامی،کاش ما هم سعادت شما رو داشتیم،قبول باشه 
    Tuesday at 1:30pm · Like · 1
    Parvin  اجر!!! سعادت!!! مرسی‌ از ارزش‌گذاریت Mehrdad جان. 
    من حقِ رای دارم، پس رای میدم، هر جایِ دنیا که باشم. میشه رایم دزدیده بشه، میشه که خونده نشه، میشه اسمِ کسی‌ از صندوق در بیاد که از حالا معلومه، هر گونه احتمالی‌ هست با ضریبِ بالا. ولی‌، به هر حال با هر رای هزینه انجامِ این کارها برایِ حکومت بالا میره. 
    قصد ندارم بحث کنم، نه تبلیغ نه تحریم. صلاحِ مصلحتِ خویش خسروان دانند!
    هدفِ این استتوس مشخصه، چون امسال اینجا در کانادا صندوقِ رای نیست. 
    Tuesday at 2:00pm · Edited · Like · 1
    Ramin  پروین خانوم میخوای بری رای بدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اینجا کسی قرار نیست بره رای بده و همه دارن فرار میکنن بعد شما اونجا میخوای رای بدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
    Tuesday at 2:12pm · Like
    Parvin  بله Ramin جان. من پیروِ کسی‌ نیستم که، طبقِ اصولِ و اعتقاداتِ خودم عمل می‌کنم. بقیه‌ش هم تو کامنتهای بالا بخون لطفا!
    Tuesday at 2:15pm  Like  1
    Ramin  بله خوندم اتفاقا ابراهیم نبوی (طنز نویس سیاسی) میگه رای من و شما مهم نیست بالاخره همون که خودشون بخوان میاد بالا ولی اگر رای بدیم میتونیم زحمت تقلب تو انتخابات رو بندازیم گردن آقایون.....
    Tuesday at 2:17pm · Like
    Sima رای می دی؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
    Tuesday at 2:35pm · Like
    Parvin  بله Sima جان. 
    Tuesday at 2:35pm · Like
    Mehrdad بله جامعه آزاد از صندوق های رای در میاد،ولی نه تو سیستم های تمامیت خواه،شما هم مختارید و این حق شماست و اصول و اعتقادات هر شخصی هم محترمه.قصد جسارت و بی ادبی نبود اول استاتوس شما رو به طنز برداشت کردم،موفق باشید سفر بی خطر از طرف من بدون شوخی و بدون شک جلیلی بهترین گزینه است.
    Tuesday at 2:41pm · Like · 1
    Adeleh parvin jon , hatman biaeen DC , pishe ma,
    Tuesday at 7:07pm · Unlike · 1
    Parvin ممنونم Adeleh جون از لطفت، اگر بیام اونجا، حتما بهت خبر میدم و میام پیشتون. 
    Tuesday at 9:55pm · Edited · Like
    Shabnam  پروین جون حتما قصد بازگشت به وطن رو دارین که میخواین رای بدین,
    22 hours ago · Like
    Parvin  نه عزیزم، من رای میدم، چون حق دارم که رای بدم، چون همین یک رای هم نقشِ مهمی‌ رو به عهده داره، چون دلم نمیخواد کشورم مثلِ سوریه، لیبی‌، مصر و ... بشه، چون در حالِ حاضر هیچ آلترناتیوِ خوبی‌ برایِ حکومت نمی‌بینم، و ..... باز هم، چون حقِ رای دارمShabnam جون. 
    22 hours ago · Edited · Like
    ...Peg  پروین جون داری شوخی‌ میکنی‌ یا اینرو جدی جدییی گفتییی؟ یعنی‌ اینایی که لایک کردن همه میخوان رای بدن:و
    8 hours ago · Like
    Parvin  جدی گفتم Peg  جون، من رای میدم. 
    8 hours ago · Like

    Ramin  تعریف حماقت آن است که کاری را بارها و بارها تکرار کنیم و انتظار داشته باشیم که نتیجه متفاوتی از آن به دست بیاوریم!
    10 hours ago · Like
    Parvin  تعریفِ دموکراسی اینه که به عقایدِ مخالف، هم احترام بگذاریم .
    9 hours ago · Like · 1
  • ...... 

۱۳۹۲ خرداد ۲۲, چهارشنبه

امروز تو دفترِ مونیک بودم که بالاخره خانوم دکتر زنگ زد و کلی‌ حرف زد و گفت که فردا صبح ساعت ۸:۳۰ کلینیک باش و نسخه و یک برگه‌ آزمایشِ دیگه برایِ ماهِ بعد رو میگذارم پیشِ منشی‌، بگیر. اینطور که پشتِ تلفن گفت، ظاهرا تجویزِ قرصِ آهن کرده به مدتِ ۳ماه.
الان به مامان زنگ زدم که بگم خدا رو شکر چیزِ خاصی‌ نبوده. 
همین دیگه، خدا رو شکر تا الان!

۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

تو کافه تریا نشستم، از همون اولِ بعد از ظهر که تازه رسیده بودم به مونیک گفتم میرم کافه تریا مقابلِ تراس می‌شینم کارم رو انجام میدم، اگر کاری بود ایمیل بزن، تا همین الان که ساعت ۱۵:۴۰ هست و نزدیکِ وقتِ قهوه یه کلمه که چه عرض کنم یه حرف هم مربوط به کارم ننوشتم و نخوندم.

از هفته پیش مونیک گفته بود که امروز ساعت ۱۵:۰۰ با رئیسِ دانشکده Yves Bejin یه جلسه در رابطه با کارِ نصبِ دستگاه‌ها در مناطقِ شمالی‌ داریم، و من هم به خاطرِ همین اومدم دانشکده که همون اول که مونیک رو دیدم گفت جلسه به فردا ساعت ۱۴:۰۰ موکول شده! حالا برایِ فردا این ساعت به کیم گفته بودم که برایِ بدرقه پدر مادرش همراهش میرم تا فرودگاه که وقتِ برگشت تنها نباشه!

راستش از صبح منتظرِ تلفن نشستم خونه، تلفن از آزمایشگاه، زنگ نزدند هنوز. انگار نمی‌دونند که انتظار لحظه‌ها رو طولانی و کشدار میکنه، حالا من که هیچ، مامان که اون سرِ دنیاست و هر شب قبل از نیمه شب به وقتِ اونجا تماس می‌-گیره که ببینه چه خبر؟ و جوابِ من که بلافاصله بعد از سلام میگم هنوز زنگ نزدند. آخه همیشه بی‌-خبری که خوش خبری نیست. هر چند که هیچ چیز نباشه، یعنی‌ چیزی که هست که به نظرِم. همون روز رگ و ریشه تمام کلماتی که بهم گفتند رو تو اینترنت درآوردم و علایمی که باید داشته باشه که فعلا من ندارم و میگم اون یه چیزی میتونه کمبودِ آهن باشه یا یه چیزی تو این مایه‌ها. ولی‌ خب به هر حال که باید زنگ بزنند زودتر و جوابِ آزمایش رو بدند. از طرفی‌ فکر می‌کنم که اگر زنگ نزنند یعنی‌ چی‌؟ یعنی‌ هیچ مشکلی‌ نیست؟!! حتما نیست دیگه، در هر صورتش زندگی‌ می‌کنم اونجور که باید!

از صبح هم هوا گرفته و بارون میاد!

پ.ن. عکس رو سرِ ظهری، سرِ راه که میومدم دانشکده گرفتم.


۱۳۹۲ خرداد ۲۰, دوشنبه

امروز عصر تو لابراتوار بودم، مونیک اومد با کیم کار داشت که هفته دیگه از تزش دفاع میکنه و مامان و باباش هم ۴شنبه بعد از ظهر میرند. سرم به کارم گرم بود که آروم میگه: پروین شب میایی خونه ما؟ نگاش می‌کنم، هنوز جواب ندادم که ادامه میده: اگر برنامه‌ای نداری بیا. به کیم نگاه می‌کنم که لبخند رو لبشه، می‌-فهمم که به اون هم گفته، لبخندی می‌-زنم و میگم باشه، و سرم رو برمی‌-گردونم به کارم. مونیک که میره از کیم می‌پرسم موضوع چیه؟ میگه که صبح بهش ایمیل زده به یه شام به قولِ خودش ساده دعوت کرده. خودش مسئولِ تهیه گوشت و مخلفاتِ باربی‌کیو، نوشیدنیها و دسر، کیم هم سبزیجات و سالاد. من تو فکرِ این بودم که چی‌ ببرم که وقتِ اومدن به خونه یه سر رفتم دفترش و پرسیدم که گفت تو برنج بیار همون‌جا درست کن، که گفتم خونه آماده می‌کنم.

کمتر از یک ساعت و نیم وقت داشتم، دوش گرفتم، پلو زعفرونی با زرشک آماده کردم، چون هوا امشب کمی‌ گرم بود از فرصت استفاده کردم و یکی‌ از اون پیرهن گٔل‌گلی‌‌هایی‌ که برایِ تابستون خریدم رو پوشیدم و خوشگل و ناناز با کیم و خونواده‌ش که اومدند دنبالم رفتم. 

"مارک"،شوهرمونیک، کلنلِ ارتشه. قبلا هم گفتم همه خونواده‌ش ژنرال، آدمیرال و  کلنل و این حرفان، حتی مادرِ ۹۲ ساله‌ش که الان بازنشسته شده. خودش هم سالِ دیگه که ۶۰ سالش تموم میشه بازنشسته میشه. با توجه به شغلش راجع به ایران خوب اطلاعت داره، قبل و بعد از انقلاب، جنگ و حالا. همیشه کلی‌ با هم حرف می‌زنیم، از همه جا، در و دیوار. عاشقِ مونیک هم هست، یعنی‌ این رو آدم با تمامِ وجود وقتی‌ داره ازش حرف میزنه یا نگاش میکنه، می‌فهمه، ضمنِ اینکه خودش هم به خوبی‌ مونیک اعتراف میکنه، به اینکه این زن ذره‌ای بدجنسی و شیشه خورده نداره.
امشب کلی‌ هم من رو تحویل گرفت با کلی‌ تعریف‌هایِ خوب که هر زنی‌ خوشش میاد بشنوه، تازه "سیمون" پسرش هم! مونیک با خنده در توجیهِ تمجید و تعریفِ پسرش میگه که مرده و به خانومها توجه داره، من هم با خنده میگم خیلی‌ هم خوب اتفاقاً، مشکلی‌ نیست.


گفته بودم که دخترِ مونیک کمی‌ مشکل داره، تو حرف زدن کنده و کلا استثنائی هست، ظاهرش این موضوع رو خیلی‌ نشون نمیده. با من و کیم هم خیلی‌ جوره، شاید چون بهش توجه می‌کنیم و با حوصله‌ بهش گوش میدیم. عاشقِ موزیک، سفر و عکس هست. مدرسه استثنائی میره و سالِ دیگه آخرین سالِ تحصیلش هست، چون ۲۱ ساله میشه.
ماهِ آوت گذشته که مدرسه‌ش به مناسبتِ آخرین روزِ دوره تابستونی برنامه داشت، من هم رفته بودم، چون همون شب با مونیک قرارِ سفر داشتیم. اونجا قبل از اومدن،"کمی‌ " به من یه پسری رو نشون داد و گفت که دوست پسرش هست و بعد هم صداش کرد و ما رو به هم معرفی‌ کرد، اون پسر ولی‌ ظاهرش معلوم بود که مشکل داره، نمیدونم چه چیزی ولی‌ یه جوری مثلِ آدمهایی که تو ایران بهشون می‌گفتیم "منگل"! خلاصه موقع خداحافظی همدیگه  رو بوسیدند و لبی دادند و گرفتند جلویِ ما، ناز و خوشگل! یکی‌ دوبار هم که دیدمش همش حرفِ دوست پسرش "فرد" رو میزد، حتی مونیک هم. حالا دیشب همین که رسیدم و دیدمش، با همون آرومی‌ و لکنتی که داره تو حرف زدن گفت که دیگه همدیگه رو نمی‌بینند و بیرون (sorti) نمیرند، فقط دوستِ معمولی هستند، و اون پسر هفته پیش با یه دخترِ دیگه ملاقات کرده و دوست شده، این هم یکی‌ دیگه رو دیده ولی‌ جور نشده. وقتی‌ این حرفها رو میزد، اشک و گریه و زاری، و افسردگی نداشت ولی‌ یه جوری با همون جمله اولش یکی‌ انگار دلِ من رو چنگ میزد، انقدر که دلم سوخت! سخته، حالا اینجا انقدر رابطه‌ها متعارف و مشخصه که حتی جدایی رو هم با همه سختیش به آسونی می‌-پذیرند و بیان میکنند حتی در ظاهر. در واقع برایِ گربه یا سگشون که میمیره و از دست میدند بیشتر غصه دار میشند و نشون میدند!

در کّل شبِ خیلی‌ خوبی‌ بود، یه مهمونی‌ِ فامیلی، صمیمی‌، با صفا و پر مهر!


۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه

امروز یکی‌ از برنامه‌هایِ کوهنوردی یا بهتر بگم جنگلنوردیِ کلاب رو رفتم. از قبل اعلام شده بود که آموزشِ بیسیکِ عکاسی هم هست. با اینکه به خاطرِ احتمالِ بارندگیِ شدید و هوایِ نامساعد تقریبا همه برنامه‌های آخرِ هفته کلاب به هم خورده بود، این برنامه فقط مکانش عوض شد. مسیرِ دریاچه Lac Jaune تو منطقه توریستیِ Duchesnay، سرپرست برنامه هم ناتالی‌ بود.
خیلی‌ خوب بود، حتی بهتر، عالی‌ بود.

پ.ن. شما هم با دیدنِ عکس‌ها در این لذت سهیم باشین.