۱۳۹۲ آبان ۲۲, چهارشنبه

یک‌شنبه شب تو مهمونی‌ یکی‌دو‌بار اومد نوکِ زبونم که از بهیجه بپرسم که امسال برایِ عاشورا، رضوان برنامه داره یا نه؟ با توجه به حجمِ کارش و اینکه علی‌، پویا و وهب هم دیگه از کبک رفتند، صحبتی‌ هم نبوده ولی‌ پشیمون شدم که خب اگر قراری باشه که خودش بهت میگه. 
اواخرِ مهمونی‌ با روشن شدنِ صفحه موبایل، نگاهی‌ بهش انداختم: سلام پروین جون،می‌خواستم ببینم ۴شنبه از صبح بیایی کمکم تا ۴بعد‌از‌ظهر؟! جواب میدم: سلام رضوان جون، چشم می‌آم :-) . میگه: چاقوت رو هم بیار، و ادامه میده: میگم ساعتِ ۸:۰۰ که برایِ ۹:۰۰ اینجا باشی‌. 
شبِ قبل هم زنگ زد، صداش نگرانه، میگه میشه که زودتر بیای؟ میگه این بچه‌ها الان اینجان و اصرار دارند که سیب‌زمینی‌ها رو آماده کنند ولی‌ من نمیگذارم، کارِ خودته. میگم نگران نباش ۷:۰۰ صبح اونجام. 

برای اینکه راحت‌تر بتونه غذا رو آماده و تقسیم کنه، دو تا ایونت زده رو فیسبوک: عاشورا-۱ و ۲. یک سری ظهر برایِ ناهار و سری دیگه عصر، برایِ شام.


کار و دانشگاه رو تعطیل کردم و گفتم که ۴شنبه رو میرم دانشگاه لاوال، نگفتم چه کاری. بچه‌ها هم فکر کردن که برایِ کارایِ تحقیقم میرم اونجا و .....
ساعتِ ۷:۱۵ رسیدم آشپزخونه Lacert. خودش بود بالا سرِ قابلمه‌هایِ خورشت. بعد از من عادله اومد .... و به ترتیب بچه‌ها. همه با جون و دل کمک میکنند، کار رو از خودشون میدونند... چایی، بیسکویت، خرما به راهه. برایِ ناهار بچه‌ها که اونجان و کمک میکنند وسایلِ آبگوشت رو تهیه کرده که "اسرا" زحمتِ پختش رو کشید. بچه‌ها با دل و جون باهاش همکاری میکنند. حال و هوایِ نذریهایِ خونه مادربزرگ‌ها رو داره ... همه دورِ هم، همه اعضاِی یه خونواده، همه مهربون، شوخی‌ و خنده، محیط دوستانه، انقدر که گرماش همه سردی این روز سردِ زمستونی رو بی‌رنگ میکنه.

مدیریت و برنامه‌ریزی عالی‌، حینِ کار یه جا صداش رو می‌شنیدم که کاری رو نظارت میکرد، از ذهنم گذشت که اگر کارگردان بود، به بازیگرهاش باور می‌داشت و دستشون رو باز میگذاشت برایِ بداهه‌گویی...


قیمه روز‌هایِ محرم، جدا از ریشهِ مذهبیش، تو فرهنگِ ما ایرانی‌ها مثلِ بوقلمونِ شبِ Thanksgivingِ این وری‌هاست یه جورایی. یه دنیا یاد، خاطره و حسِّ خوب با خودش داره...


جایِ خیلی‌ها خالی‌ بود، علی‌ عزیز، وهبِ نازنین، الهه، و پویا که خوشبختانه به خاطرِ کاری که داشت اینجا بود و تونست که باز هم تو این برنامه باشه.


سالِ بعد معلوم نیست هر کدوم از ماها کجا باشیم، کجایِ این دنیایِ خاکی، ولی‌ هر جا که باشیم یادِ این روز و رضوان عزیز رو همیشه به خاطر خواهیم داشت. براش  بهترین‌ها رو آرزو می‌کنم، و امیدوارم که خدا همه اون چه که شایسته‌ش هست رو بهش بده.