دو روز زودتر برگشتم، یکشنبه شب! یکشنبه صبحِ زود آخرین افراد هم رفتند و من تنها بودم و کارهایِ باقیمونده رو انجام دادم. آخرین روز، خیلی خوب بود با یکی از افرادِ بومی به اسمِ "یاشوعا-صلاح" رفتم دنبال کارهام، یه پست براش مینویسم. از بعد از ظهرِ یکشنبه هوا بهتر شد و آفتاب درآمد!
چند روز قبل از رفتنم به مناطقِ شمالی، به خاطرِ بدیِ هوا، یه هواپیما سقوط کرده بود که تقریبا همه سرنشینان و پرسنل کشته شدند، چند تاشون از پژوهشگرهایِ منطقه بودند که بچهها میشناختنشون. درباره این خبر با کسی حرف نزدم، تو دوستها "ا" هست که اخبارِ اینجا رو دقیق پی میگیره که خوشبختانه اون چند روز مهمون داشت وگرنه حتما نگران میشد، میشناسمش!
http://www.bbc.co.uk/persian/rolling_news/2011/08/110820_u01_rln_canada.shtml
تو همین چند روز هم اونجا هوا بد بود که یه بار هم نوشتم، پروازها لغو شد، وتغییر سریع زمین رو در عرضِ یک روز به این صورت ندیده بودم، مسیرهایی که روزِ قبل با Qutre-Rous رفته بودیم روزِ بعد با کامیونت نمیشد رفت!.... خلاصه داستانی بود... در کلّ خیلی خوب بود و کار به خوبی پیش رفت، خدا رو شکر.
به مرور تا قبل از رفتن به ایران مینویسم، یا بعد که برگردم.
۲ نظر:
من هنوز در فکر هلیکوپتره هستم
من هم میخوام
(-:
ارسال یک نظر