۱۳۹۵ بهمن ۶, چهارشنبه

آقاجون

 پشت تلفن میگم: چه خوب شدید آقاجون موهاتون رو اینطوری اصلاح کردید، مثل همون وقتها، خوش تیپ و شیک،همونجور که من دوست داشتم همیشه. با خنده و متعجب میگند نه بابا کجا دیدی؟ میگم عکستون رو دیدم، عکس همون روز که اومدید خونه. متعجب میپرسند عکس رو؟! میگم همون مهربونهایی که میاند دیدنتون و گاهی باهاتون عکس میگیرند، همونها با من هم مهربونند و بلافاصله عکستون رو برام میفرستند. با شوقی تو صداشون میگند مو نداشتم بابا خیلیش ریخته بود. فکرم میره به اثر شیمی درمانی و اینکه چقدر بعد از عمل نگران بودم که از ریزش موها بر اثر درمان بفهمند نوع بیماری رو، بیماری خاص رو. غافل از هوش زیادشون که تا ندونند بیماریشون رو و نشناسند دارو و درمانش رو، تن به مداوا نمیدند! ادامه میدم ولی نه، مثل قبل بودید. در جواب میگند آره بابا، اثر شیمی درمانیه، همه موهایی که از قبل ریخته بود هم دراومده! میخندم و میگم: می بینید، حتی شیمی درمانی هم با شما متفاوت رفتار میکنه، باهاتون مهربونه مثل خودتون با دنیا، میدونه عادت ندارید به خونه نشینی و تسلیم شدن به ضعف و بیماری، نمیخواد ظاهرتون عوض بشه، به هم بریزه. با صدای پرشوق تکه ای از مثنوی میخونند برام و با جملات همیشه قشنگ و آرومشون خداحافظی میکنند و گوشی رو دوباره میدند به مامان.

مامان میگند از آی سی یو که میخواستند بیارند تو بخش، همون آقا اون دفعه ای بردشون حموم و اصلاح موی سروصورت. مامان جوری صمیمی میگه از اون آدم که انگاری من باید بشناسمش، نمیتونه غریبه باشه کسی که آدم رو میبره حموم و سلمونی میکنه........
خواهر دوسه روز قبل که تماس گرفته بود گفت شیمی درمانی ضعیفشون کرده، این مرحله رو فعلا صبر میکنیم، بیماری کنترل شده، نمیخوایم زیاد اذیت بشند.... بهش حق دادم ، هفته ای دوروز شیمی درمانی، سه مرحله شیش هفته ای، چون بنیه ش رو دارند منصورخان! اینی میکنه که یه سرماخوردگی سبب میشه و دوباره میبردشون به آی سی یو.... خوب باش آقاجون، خوب مثل همیشه... 
پ. ن.عکس مال سرشبی از این شبهاست به وقت ایران و آقاجون داره برای پرتو میخونه.... صدای قشنگی که گاهی 
نفس کم میاره موقع خوندن این روزها...