۱۳۹۳ مهر ۱۶, چهارشنبه

ژوئیه ۲۰۱۲، شهر مونیخ، آلمان، کنفرانس آیگارس 
لیوان کاغذی خالی قهوه رو گذاشتم روی میز  و با اشاره به در ورودی از همین فاصله دور به مونیک گفتم: کایل تازه رسیده، و آروم به سمتش رفتیم. درواقع تو مسیر ما برای رفتن به سالن اصلی کنفرانس بودند که تا ده دقیفه دیگه مراسم افتتاحیه شروع می‌شد. بعد ازسلام‌وعلیک و روبوسی با کایل، با خانوم همراهش هم سلام کردم و خودمون رو معرفی کردیم: پروین، مهتا*.
بعد از جدا شدن به مونیک گفتم: فکر کنم مهتا ایرانیه چشمهاش این رو میگه. تائید کرد و در ادامه گفت خیلی جوونتر از من ( مونیک) نیست ولی جوونتر نشون میده. تو سالن همون ردیفهای جلو نشستیم، یانیک هم رسید. یه خرده گذشت، مونیک برگشت رو به من و گفت: مهتا دومین زن کمیته اجرایی JPL** هست. یه حس خوبی داشت شنیدنش، مثل بادکنک شدن دل.... ادامه میده پنجشنبه تو برنامه ناهار خانوم‌های محقق ژئوماتیک و ریموت‌سنسینگ حتما می‌بینیش.
پنجشنبه ناهار سر دو تا میز جدا از هم ولی روبروی هم نشسته بودیم، وقتی برای سرو دسر میرم بهش لبخند میزنم و موقع برگشت میرم کنارش که با دوتا ازدوستانش در حال صحبته، خودم رو معرفی می‌کنم، آشنا برخورد میکنه بعد از کمی صحبت می‌پرسم میتونم فارسی باهاتون صحبت کنم؟ میگه حتما! و چند کلامی هم صحبت میشیم که نوبتش میشه بره برای سخنرانی بعد از خانوم آمریکایی که نفر اول کمیته اجرائیه! موقع معرفی خودش ، وقتی میگه ایران به دنیا اومده با لبخند به من نگاه میکنه، سری براش تکون میدم، کارهاش رو با عکس ارائه میده به عکسی که با انوشه انصاری تو یه کمپین هستند میرسه در حین شرح میگه فضانورد ایرانی، به هم لبخند میزنیم...... حس خوبی داشتم اون لحظه، جایی که یک سوم جمعیت رو چشم‌بادومی‌ها گرفته بودند ولی ما فقط دوتا ایرانی بودیم. بعد از ناهاربا هم عکس گرفتیم و خداحافظی کردیم ، میخواست بره پاریس.
برگشتم کبک، یه ایمیل براش فرستادم با عکسمون.


 و تا امسال....
 کنفرانس آیگارس ۲۰۱۴، شهر کبک، تو کریدور از مقابل هم گذشتیم قبل از اینکه بگم سلام گفت : های پروین و رد شد، چند نفری همراهش بودند. چند باری در طول کنگره به هم برخوردیم. این ۲ هفته اقامتش در شهر کبک حسابی‌ سرش شلوغ بود، و در طول کنگره هم، چیر و پرزیدنت چند تا از سالنهای کنفرانس بود، من هم که عکاس بودم به قول ژوزه، یکی از مسئولین کنگره از وزارت دفاع : پروین و دوربین قرمز کوچیک جادوئیش، هر بار فقط می‌رسیدم بهش بگم یه عکس، بگیرم؟! و تیک... با خنده گرم و صمیمیش ثبتش می‌کردم!
آخرین روز و آخرین ساعت ارائه  پروژه علیرضا رو داشت که زودتر قرار بود برگرده کالیفرنیا. بدترین وقت برای سخنرانی،معمولاً این موقع تقریبا همه رفتند ولی برخلاف انتظار سالن پر بود، بعد از سخنرانیش با هم رفتیم سالن بالای هتل هیلتون که این دوهفته رو اونجا اقامت داشت. شهر زیبای کبک زیر پامون بود و گپ زدیم، صمیمی بود و متواضع، من حواسم به حفظ فاصله بود، اون ولی نه... بعد پروفسور کمال سرابندی هم اومد کلی صحبت کردیم .  با مهتا قرار گذاشتم که روز بعد  شهررو بهش نشون بدم، خودم رو میزبان میدونستم. ازشون خداحافظی کردم و رفتم برسم به کلادیا و گروهی از همراهانش که قرار شام گذاشته بودیم. با کلادیا، پروفسور ایتالیایی که برای سامر اسکول اومده بود آشنا و در مدت کنفرانس دوست نزدیک شدیم.


روز بعد با مهتا الدکبک یا همون شهر قدیم کبک رو گشتیم تا بندر قدیمی و شام رو هم توتراس یکی از رستورانهای قشنگ کنار بندرگاه خوردیم. مثل دو تا دوست قدیمی حرف زدیم، خیلی خوب بود، و خوبتر اینکه بعدتر که ایمیل تشکر زد برام نوشت که احساس خوشبختی میکنم که یه دوست فوق‌العاده پیدا کردم در این سفر و.... من ... که رو ابرهام!
مرسی‌ خدا!

*http://web.eecs.umich.edu/~mmoghadd/
**http://www.jpl.nasa.gov/

۳ نظر:

کامی گفت...

حالا که با دوتا ایرانی میشیگانی و از اون مهمتر جی پی الی برخورد داشتی تازه می فهمی که چرا داد مونیک بلند شده و با برگه ها بِهِت می زد. امیدوارم بدونی چه کسایی توی ایران شبا همش خواب جی پی ال رو می بینن.(اگرم ندونی شاید بخاطر اینه که رشته ات برق بوده) ولی از من میشنوی هیچ شانسی رو برای ارائۀ قابلیت هات از دست نده حتی نیم درصد.
در ضمن توی هر دو تا کنفرانس لباس مشکی پوشیدی ولی دوستای جدیدت لباس رنگی . مگه اونجام مثل ایرانه؟!

روزهای پروین گفت...

مشکی‌ پوشیدن که شاید اتفاقی شده، ضمن اینکه میشکی رو دوست دارم و رسمی‌ هم هست و خب هر دو عکس هم بعد از ارائه پروژه‌ام گرفته شده (۲۰۱۲ و ۲۰۱۴). ضمنا، نفر همراه من تو هر دو عکس یه نفره؛ مهتا!

در مورد JPL و صحبتی‌ هم که شده می‌نویسم اگر حوصله‌‌ یاری کنه! :-)

کامی گفت...

از ما که گذشت ولی اگر بتونی حتی برای انجام یک پروژۀ پژوهشی وارد جایی (جاهایی) مثل جی پی ال بشی، اونچه از جوّ و شرایط اونجا بنویسی برای خیلی ها مفید خواهد بود. بسیاری از بچه ها اینجا تصورات سختگیرانه ای از جی پی ال و مشابه اون برای خودشون دارن. تعریف هایی که شما از محیط خودت میکنی می تونه برای افرادی مثل خودت شامل شرایط ورود، سطح مورد انتظار و پروژه هایی که اونجا جریان داره و از این چیزها باشه. خوندنش برای ما شاگرد تنبلا هم مثل داستانای تخیلی می مونه و خالی از لطف نیست. ضمن اینکه دیدن یک نفر از ایران در اون آزمایشگاه قوت قلب و انگیزۀ درس خوندن و کار کردن برای کسایی میشه که در جاهای دیگه مشغول هستند. (من که از حالا خیلی هیجان زده هستم ببینم الان اونجا چه خبره و دارن رو چیا کار میکنن)