۱۳۹۳ فروردین ۲۲, جمعه

جمعه عصر، ۴آوریل دو تا ایمیل از پشت سر هم از دفتر پذیرش چکیده مقاله کنگرهIGARSS۲۰۱۴  داشتم مبنی بر پذیرش مقاله برای شرکت در کنگره. اون موقع دقت نکردم چون حواسم متمرکز بود به ارسال مقاله ژورنال. 
شب دوباره ایمیل‌ها رو نگاه کردم که متوجه شدم تو یکیش ارائه رو به صورت پوستر زدند و تو بعدی به صورت سخنرانی و با دو کد و شماره متفاوت. تا اول هفته بعد صبر کردم، روز دوشنبه به مونیک گفتم و بعد یه ایمیل زدم که اشتباه شده و ما اعلام کردیم که کارمون رو به صورت پوستر ارائه می‌دیم. دو سه ساعتی‌ گذشت وایمیل زدند که باشه. 

کمتر از یک ساعت نگذشته که یه ایمیل دوستانه از José، از وزارت دفاع که مسئول این قسمت از کنگره هست داشتم. دو سال پیش در سفر مونیخ و کنگره سال ۲۰۱۲ با هم آشنا شدیم از آشنایان نزدیک مونیک. قسمت دوستانه و احوالپرسی رو به زبان فرانسه نوشته بود و قسمت اصلی‌ ایمیل رو به انگلیسی‌. ضمن تعریف زیاد از مقاله و رتبه‌ای که موقع ارزیابی گرفته، خواسته بود که بهتره که ارایه‌ام به صورت سخنرانی باشه تا پوستر. یه جورایی تو مایه‌های حیفه این کار که پوستر باشه. تعریف‌هاش و کلا ایمیلش خیلی‌ زیاد خوشحالم کرد و از طرفی‌ نگران که وقتی‌ این چکیده و آبسترکت اینجور دیده شده، چقدر حالا باید روش کار کنم و چه نتایج و مقاله‌ای رو ارائه بدم.

برای مشورت، ۲بار رفتم دفتر مونیک، کنفرانس تلفنی داشت. بعد چون از قبل با هم صحبت کرده بودیم، منتظر نشدم و ضمن تشکّر و این حرف‌ها نوشتم که تصمیم من همون ارائه به صورت پوستر هست. جوابی نداد.

غروب، موقع اومدن خونه یه سر رفتم دم دفتر مونیک و این موضوع رو هم خیلی‌ بی‌تفاوت گفتم، چون دیگه جواب داده بودم. دادش بلند شد، با همون برگه‌ دستش کلی‌ زد بهم که آخه این چه کاریه؟! کمیته ارزیابی کارت رو در این حد دیده اون وقت تو این برخورد رو کردی! برو برو زود ایمیل بزن و بگو که متاسف هستی‌ و نظرت عوض شده و جوابت اون نبوده..... برگشتم تو لابراتوار و دوباره ایمیل زدم که ارائه سخنرانی رو قبول می‌کنیم. بلافاصله جواب داد: بهترین تصمیم رو گرفتی‌! من اون ایمیل قبلی‌ رو لحاظ نکرده بودم!!!
اونی شد که اونها می‌خوان.

حالا من پشیمون شدم که خب چرا تو کنکور ۱۰مقاله برتر کنگره شرکت نکردم. و البته از طرفی‌، خیلی‌ زیاد هم استرس و نگرانی‌ دارم برای نتایجی که امیدوارم تا موقع کنگره تو ماه جولای آماده بشه، اونجور که میخوایم و باید...

مرسی‌ خدا برای همه چیز!

۸ نظر:

ناشناس گفت...

چه عالی، مبارک باشه:)

آیدا گفت...

چه عالی، مبارک باشه.

روزهای پروین گفت...

ممنونم آیداجان :-)

کامی گفت...

فیسبووووک ؟؟!! هنوز هست؟

کامی گفت...

منظورم پیج فیس بوک خودت بود. پیداش نکردم. بعدشم اینکه چرا هیچ چی نمی نویسی؟ لانگ تایم نو سی.

آیدا گفت...

پروین جا چرا دیگه نمی نویسی؟ خوبی؟ وقت نداری؟

کامی گفت...

گاهی پیش میاد آدم اونقد توی تنهاییای خودش غرق میشه که ناخودآگاه میاد سراغ عادت ها و سرگرمی های فراموش شده ی قبلیش. یکی از این عادتای خوب خوندن موفقیت های شما در درس و کار بود. به ما هم اینجاانگیزه می داد.

روزهای پروین گفت...

ممنونم که هنوز به اینجا سر میزنین :-) خیلی سرم شلوغه، کارم هم زیاده، شاید هم تنبلی میکنم، تعریفی هم زیاده ...‌ ولی باید حداقل اون وقتهایی که دلم میخواد بنویسم بیام و بنویسم، همونجور که اکانت فیسبوک رو فعال کردم، اینجا رو هم باید دوباره فعال کنم، حتی اگر کوتاه در حد یه جمله بنویسم، برای خودم میمونه حداقل.