سه روز بعد ایمیل زد و برنامه زمانی کار آموزشی رو برام فرستاد. روزهای یکشنبه، از ۹:۳۰ تا ۱۷:۳۰. البته شنبه ها رو هم با علامت سوال تو برنامه نوشته که من قبول نکردم، وقت ندارم، احتیاج هم نه.
خیلی خوشحال شدم، و یه ۲خط تشکر همراه با قبول برنامه فرستادم، سریع جواب داد و ابراز خوشحالی از اینکه مشغول میشم!
"بهار" هم از کبک رفت، وسایلش رو گذاشت تو انباری من و رفت تورنتو، شاید آمریکا به هر حال جایی که اول کار و بعد شاید آرامشش رو پیدا کنه، غافل از اینکه آرامش و خوشبختی درون خود آدمه هر جا و در هر مقامی که باشی. یه شب پاب دانشگاه یه دورهمی گذاشت و امشب هم دوتایی رفتیم بیرون. کلی گلایه از روزگار و آدمها کرد و غر زد و آرامش و شادی من رو هم نسبت داد به ملیت و پاسپورت کانادایی، و .... این دختر خودش، هیچ چیز کم نداره از زندگی، همسر، کار، خونه و .... همه رو گذاشته ایران و اومده و ..... در جواب حرفی نمیزنم به جز خنده... این روزها و این حرفها هم میگذره....
مرسی خدا!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر