ساعت حدودِ ۸:۳۰ صبحه ولی به نظر میاد که هنوزصبح نشده باشه. هیچ نوری از لابلایِ پرده کرکره تو نمیاد. از اونجایی که امروز سمینارِ دکترام رو دارم، پرده رو باز نمیکنم که آسمون خاکستری دلگیرم نکنه. پیژامهپوش نشستم رو کاناپه، مقابلِ کامپیوتر و چشم دوختم به صفحه آبیرنگِ powerpoint و متنِ ارائهام رو تمرین میکنم، یه بار تمرین که تموم میشه فنجونِ بزرگِ قهوه رو به صورتم نزدیک میکنم، بخارش صورتم رو گرم میکنه، میچرخم به سمتِ پنجره و لایِ یکی از کرکرهها رو باز میکنم، چی میبینم؟!!
باورم نمیشه، فنجون رو میگذارم رو میزِ کنارِ دستم و بلند میشم و پرده رو باز میکنم. برف میباره، تند، دونه درشت، چمنهایِ پایین بینِ دو تا ساختمون یک دست سفید شدند، سریع عکسی میگیرم و میگذارم رو فیسبوک و برمیگردم به سمتِ کامپیوتر و یه تمرینِ دیگه برایِ هماهنگی با زمانِ ۲۰ دقیقه.... به این فکر میکنم که چه تصادفی، پروژهای که امروز به عنوانِ سمینارِ دکترا میخوام ارائه بدم هم بررسی تحولاتِ بارش روزانه برف تو۶ماهه زمستونِ کبک در طی ۱۵ سالِ گذشته است و مقایسهش با ۳۲ سال قبل از آن یعنی از ۱۹۶۵ تا ۲۰۱۲. و اینکه گرمایشِ زمین چه تأثیری بر بارش داشته و حالا .... درست همین امروز اولین برفِ زمستونی بارید و میریم به استقبال یه زمستونِ حداقل ۶ ماهِ سپید پوش!
پائیز رنگی رنگی کبک خداحافظ!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر