۱۳۹۲ مرداد ۲۳, چهارشنبه

۴شنبه ۱۴ اوت، آسمون خاکستری و ابری بود و بارون شدید، خلیج طوفانی با موج‌هایِ خاکستریِ کف‌آلود، دیگه از اون آبی‌ آبی‌ با اون پولک‌هایِ نقره‌ایِ برّاق رویِ سطحش خبری نبود. این برایِ من نمادِ خوبی‌ نبود یعنی‌ که هلی‌کوپتر نمی‌تونه بلند بشه و من هم نمی‌رم جایی‌. شبِ قبل به "دنی" گفته بودم می‌تونم بهش کمک کنم، این شد که صبح بعد از صبحونه صحبت شد که اول با ماکسیم برم که کارش رو نمونه‌برداریِ مواد و رسوباتِ رودخونه تو یکی‌ از دره‌هایِ اطراف هست، ۲سال پیش یک بار باهاش رفتم، که تصمیم عوض شد و جسیکا با مکس رفت و من همراهِ Maud،  استفان و خودِ دنی رفتیم Vallée des Trois  یا همون درّه‌ای که انتهاش دریاچه Guillaume-Delisle هست. من هم تو این درّه چند تا گیرنده دارم که هنوز داده‌هاشون رو برداشت نکردم. 

Maud رو رابطه افزایشِ پوششِ گیاهی و کاهشِ یخچالهایِ طبیعی کار میکنه. تو فاصله‌ای که دنی و استفان چاهی به ارتفاعِ ۱:۳۰ بکنند و بعد با لوله حفاری رو تا ارتفاعِ ۳ متر ادامه دادند تا قطعه‌هایِ یخچال رو از زمین و زیرِ پوشش خاکِ یخزده در بیارند. ما هم رو نمونه‌برداری و اندازه‌گیریِ پوششِ گیاهی کار کردیم و بعد هم به بقیه ملحق شدیم. یه جا برایِ برداشتن تیکه خاکِ موردِ نظر پسرها پایِ Maud رو گرفتند چون سبکتره و سرازیرش کردند  تو چاه که دستش رو ببره تو سراغی که با لوله‌ها حفر کردند و بتونه تیکه جامونده از یک تیکه یخچال رو دربیاره (عکسش رو گذاشتم) .
یک سر بعد از ظهر مریلی و کاترین هم اومدند چون اونجا هم سایتِ کارشون حساب میشد، اندازه‌گیریهاشون رو انجام دادند و رفتند. 

به هوایِ اینکه هوا سرد و بارونی هست و احتمالِ حضورِ پشه کمه، فیله‌ای که میشل برام گذشته رو نیاوردم مدام اسپری OFF زدم حتی به چشمام. 

در کل، روزِ خوبی‌ بود، خستگی‌ و کار زیاد بود و با این هوا و بارون و خاک هم کثیفیش زیاد.، یک لحظه هم بیکار نبودیم، به جز ۵-۴ دقیقه وقتِ خوردن یه ساندویچ، ولی‌ چون به نتیجه‌ای که میخواستیم رسیدیم، خوب بود.

وقتی‌ برگشتیم سایت، جسیکا شام درست کرده بود، مرغِ سرخ شده با سالاد و این حرفها، قرار بود که کاترین و مریلی هم بیان پیشِ ما ولی‌ ما شاممون رو خوردیم و کمی‌ هم برایِ اونها موند که بعد اومدند و خوردند.

لباس‌هایِ کل و کثیفم رو ریختم تو ماشین شست و خشک کرد برایِ فردا. دنی گفته اگر هوا فقط خوب باشه میریم درّه ناستاپکا برایِ گیرنده‌هایی‌ که اونجا دارم ولی‌ اگر هوا خیلی‌ خوب باشه اونها میرن بنی‌فس و من رو هم نمیبرند چون مسیر دوره و باید سوختِ هلی‌کوپتر بیشتر ببرند و برایِ برداشتِ داده‌هایِ گیرنده اونجا می‌تونم به اون وسیله بدم که خودش به جایِ من انجام بده.








۶ نظر:

Afsaneh گفت...

لایک به عکس آخر;-) :-*

روزهای پروین گفت...

(-: *-:

در سرزمين عجايب گفت...

چقدر هيجان انگيز و در عين حال سخته کارت پروين جان. خسته نباشي .

روزهای پروین گفت...

ممنونم از لطفت آلیس جان، سلامت باشی‌ (-:

کامی گفت...

D:
دوران دانشجویی یادش بخیر!
بهترین موقع برای اینکه میشداز Maud قول بگیرین اونشب شام درست کنه، ظرفارم بشوره و اتاقم جارو کنه همون جا بود که سر و ته رفته بود پایین!!

روزهای پروین گفت...

دفعه بعد انشاالله، این بار که تموم شد :-)