۱۳۹۲ مرداد ۱۹, شنبه

تو اتوبوس به سمتِ مونترال ام. یه زوجِ لزبینِ بالایِ ۳۵ سال ردیفِ جلوم نشستند و یه زوجِ معمولی اونها هم در همون حدِ سنی‌ ردیفِ پشتیم. هردو کوپل تقریبا یک ریز صحبت میکنند، و گاها معاشقه، ماچ و موچ با صدایِ بلند. حالا خوبه که تو کبک بیش از بوسه‌ و آغوش مرسوم نیست و ممنوعه، وگرنه با این اوصاف تا رسیدن به مقصد فیلم هم می‌‌دیدیم. 

عصرِ یکی‌ از روزهایِ وسطِ هفته بعد از کار تو پارک رویِ نیمکت نشسته بودم، چشمام رو بسته و صورتم رو رو به آفتاب گرفته بودم. صدایِ صحبتِ  دو تا دخترِ جوونی‌ که رویِ نیمکتِ کناری نشسته بودند به گوشم می‌رسید. طبقِ صحبتهاشون، ظاهرا دانشجویِ اشانج بودند و برایِ یک دوره محدود اومده بودند اینجا و یه هفته‌ای رو برایِ آشنایی با همگروهاشون برده بودنشون به اردو و کمپ. دختری که دورتر از من نشسته بود با نگرانی به دوستش میگفت: ۷۵% همجنسگرا بودند، همون شبِ اول خودشون گفتند.  خب با این شرایط من چطوری می‌تونم کسی‌ رو برایِ خودم پیدا کنم؟!!!! 

برایِ دورِ بعدی مهاجرت بعد از تموم شدنِ درسم، حتما به این توجه می‌کنم که شهر و ایالتی‌ رو انتخاب کنم که مثلِ کبک طبقِ آمارِ رسمی‌ بیش از ۵۳% مردم همجنسگرا نباشند.

 جاده ولی‌ زیبا، سرسبز، آسمون آبی‌ِ آبی‌ با ابرهایِ کپلِ سفید مثلِ رفتن تویِ کارت پستال .... یه روزِ آفتابیِ خوب!

۳ نظر:

آلیس در سرزمین عجایب گفت...

چه درصد زیادی!!! :)

کامی گفت...

پروین!! بازم دور بعدی مهاجرت؟؟
آخه چرا؟ !!

روزهای پروین گفت...

خب، جایی‌ که کارِ مناسب پیدا کنم، البته اگر برنگردم ایران!