۱۳۹۲ مرداد ۱۸, جمعه

نشستم تو کافه تریا دانشکده مقابلِ پنجره بزرگ و سراسریِ رو به تراس. خیلی‌ وقته ننوشتم، مثلِ همیشه هم خیلی‌ حرفها هست برایِ نوشتن و گفتن، وقت هم داشتم، حال نداشتم، روز‌هایِ بی‌-حوصلگی و همراه با نگرانی‌ هم. 

تقریبا همه رفتند سفر و تعطیلات، و دانشکده خلوته. تو طبقهِ ما، طبقه پنجم، که نه استادی هست و نه معاونش، نه دانشجوها به جز کیم، من و گاهی‌ اناس. دلگیره و خالی‌ ...

دیروز به خودم مرخصی دادم به این صورت که حتی به کارهایِ مونده و نکرده هم فکر نکنم. نشستم خونه، موزیک گوش کردم، فیلمِ Just like a Woman با بازی‌ِ "گلشیفته" رو هم آن‌-لاین دیدم، دوست داشتمش. میشد بهتر و عمیقتر از این هم باشه، در کل خوب بود.

فردا عازمِ سفرم و هنوز چمدونِ وسایلِ  شخصیم رو نبستم، ولی‌ بارِ سفر رو هفته پیش با جیمی قبل از اینکه بره تعطیلات بستیم و باقیمونده‌ها رو هم که یه سریش ۴شنبه با پست رسید رو خودم انجام دادم. 

فردا شب رو مونترال می‌مونم هتلی نزدیکِ فرودگاه و یکشنبه صبحِ زود پرواز دارم. اگر هوا خوب باشه و همه چیز هم به خوبی‌ و روالش پیش بره برایِ ظهر ساعت ۱۲:۰۵ باید برسم Umiujaq. نمیدونم کسی‌ اونجا منتظرم هست؟ یا اصلا کی‌ میاد دنبالم؟ من عادت دارم به رسیدن به فرودگاه‌ها و ایستگاه‌هایِ قطار و اتوبوسی‌ِ که هیچ کس منتظرم نباشه، خیالی نیست ولی‌ اینجا رو کمی‌ نگرانم. اونجا که شهر نیست که هر کی برسی‌ کسی‌ هم پیشوازت نیومده باشه خودت تاکسی بگیری و بری مقصد. 

بیش از ۳ روزه که به مونیک ایمیل زدم برای داشتنِ اطلاعتِ بیشتر، جوابی نداده. در تعطیلات و سفر هست، گفته بود که از ملبورن یک سر برمی‌گرده و به خونواده‌ش ملحق میشه برایِ سفرِ خونوادگیِ سالانه. ولی‌، در آخرین ایمیل که از ملبورن بهم زد هم تاکید کرده بود که تا قبل از رفتنم به Umiujaq بهم ایمیل می‌-زنه. احتمالا دسترسی‌ به اینترنت نداره.

نمیدونم این نگرانی‌ که دارم به این خاطره که این بار کاملا به سفر و خطراتش اشراف دارم یا به  دلیلِ تنها رفتن و نداشتنِ همراهه و  ... خلاصه هر چه که هست دلشوره دارم که کَمِش طبیعی هست. و امیدوارم که هوا روزگار خوب باشه و همه کارهام اونجا به خوبی‌ انجام بشه. 

شب از پیاده‌روی که برگردم، کارِ بستنِ  چمدون و  بقیه وسایل رو انجام میدم. نقشه‌ها، پوستر، یاداشتِ ریزِ کارهایی که اونجا باید انجام بدم  و ... آماده هست.