۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۷, جمعه

خیلی‌ وقته ننوشتم، دستم به نوشتن نمیاد، حالم خوب نیست، یعنی‌ نبوده، روزگارم بد نیست، حسابی‌ سرم شلوغه، کار و کار، با ورزش، فعالیتِ اجتماعی، مهمونی‌، و .... سعی‌ می‌کنم که خوب باشم، رو به این حالِ بد ندم، نمی‌شه، تهِ دلم شاد نیست، یه جورایی دلتنگم، دلگیرم ... کاش میشد چند روزی برم خونه... این حال رو دوست ندارم 


تصویرهای SMOS بالاخره رو یه هارد دیسک به دستمون رسید البته داده‌هایِ خام که کلی‌ کار دارند تا آماده بشند برایِ آنالیز و تحلیل و کارِ روشون.... صبحِ دوشنبه تو آزمایشگاه مونیک چرخی میزنه مقابلِ بردِ اعلانات و به من که اون ته مقابلِ کامپیوترم نشسته و متمرکز به کارم میگه برات کادو دارم و خندون میره به سمتِ دفترش، دنبالش میرم و جعبه رو می‌-گیرم و ادامه میده که کلی‌ کار داری‌این تابستون! میخندم و میگم که خوبه ... چند وقتی‌ بود که به هم نخندیده بودیم، دلگیرم ازش، شاید اون هم از من،‌ چیزی تغییر کرده ...  چیه؟ نمیدونم؟!! شاید موقت بوده، هر چی‌ هست من حساسم خیلی‌ ....

هفته گذشته به کنفرانس گذشت، کنفرانسی در ارتباط با پروژه‌هایِ مناطقِ شمالی‌ و من کارِ مینی‌پروژه رو به صورتِ پوستر ارائه دادم. وارویک، رئیسِ مرکز  مطالعات و تحقیقات مناطقِ شمالی‌ (CEN)میگه دیگه متخصص در زمینه برف هم شدی، ولی‌ باید یه بار کارِ تزت رو برایِ ما هم ارائه بدی. میگم به جز اینجا، کلی‌ جاها این کار رو کردم و مثال میزنم.

صحبتامون خوب بود... پیشنهاد میده که باید با پرفسوور فلانی‌ از اروپا و یکی‌ دیگه از آمریکا آشنا بشی‌،‌ جلسه ای باید بگذاریم، با خنده میگم دیگه برایِ فوقِ دکترا یا کارِ بعدی .... امیدوارم که بشه 


امشب میرم یه مراسمِ فرهنگی‌ که انجمنِ ایرانی‌ها برگزار کرده،کارِ بزرگی‌ هست، فرصتِ همکاری نداشتم، عکاسیش رو به عهده گرفتم، مثلِ چند مراسمِ قبلی‌ ...  ولی‌ همه، این بار خوب همکاری کردند. 

دوباره برنامه پیاده‌روی و کوهنوردیِ یک روزِ آخرِ هفته با کلوب رو شروع کردم، شنبه میرم برنامه

دوشنبه تعطیله، آخرِ هفته طولانی داریم، یکشنبه شب با چند تا دوست میرم اتاوا که دوشنبه رو برم فستیوالِ سالانه گلِ لاله، آخرین روزش هست ظاهرا

پ.ن. مرسی‌ از شماها که حالم رو پرسیدید 
پ.ن. عکس‌هایِ دو روز پیش، از تراسِ دانشکده
پ.ن. از فرصت استفاده کردم و نشستم تو کافه تریایِ دانشکده و این چند تا پست رو نوشتم


۲ نظر:

بانوی معبد سوخته گفت...

خدا کنه دلتنگی هات زود از بین برن پروین جون. چون می فهمم همه ی این حس ها رو .

روزهای پروین گفت...

دلتنگی‌ دیگه شده یه عادت، یه خصلت تو این سبک زندگی‌-