۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه


 با شنیدنِ "Joyeux Norouz"(نوروز مبارک) نگام رو به سمتش برمیگردونم، اولین باره که میبینمش، آشنا نیست برام، تکرار میکنه "Joyeux Norouz Parvin"! لبخندی میزنه و سیگارِ برگش رو به سمتِ لبش میبره، با چشم‌هایِ گرد شده از تعجب نگاش می‌کنم و میگم: مرسی‌ ! سوالِ تو چشمام رو می‌خونه، بعد از پکی به سیگارش، دستِ راستش رو آروم میاره جلو و میگه "...mo" ، چند ماهی‌ هست میبینمت، مکثی میکنه با نگاهی‌ عمیق و ادامه میده فکر کنم ۴ ماهی‌ میشه، اسمِ دوستِ مشترکی رو هم این بین میاره. دست میدم ومیگم خوشبختم، ظاهراً نیاز به معرفی‌ نیست!

با غرور می‌خنده و شروع به صحبت میکنه.... از ایران میگه و اینکه افتخارِ کشورهایِ مسلمون بوده، اگر بخواد هنوز میتونه صدر باشه، قدرتِ منطقه، یه جورِ دیگه، نه اینجوری که الانه... از سفراش به  ایران، از اصفهان، شیراز، بندر‌عباس، تهران... از مردمِ فقیر و کشورثروتمند.... از زیبائیها، از ذخایر، از نفت و پطرول، از کارش که شرکتی داره، پوششی بر معاملات‌ش بینِ ما و آمریکا، پوششی بر گذر از قوانینِ تحریم... یه جور زیر آبی‌ که به نفعِ ما هم نیست... میگه که نفت رو با تخفیفِ زیاد، بیش از ۵۰% میخره برایِ اونهاو... لبخندِ ماسماسکی موقع معرفی‌ یخ میزنه رو صورتم، نگام نگرانه بیشتر از اون که پرسشگر باشه... اسم میبره از آدمهایی از دو طرف، شاید برایِ اثبات حرفش، یا اهمیتِ خودش، نمی‌شناسم، مهم هم نیست که بشناسم، به اثرِ کارش فکر می‌کنم، به اونچه که بهش قدرت و این اعتمادِ زیاد رو داده...

از بحرانِ اقتصادی میگه، از انقلاب، از جنگ... از جنگ ایران و عراق، عواقب‌ش، از اینکه می‌تونست همون ماههایِ اول به نفعِ ایران تموم بشه، از ... از احتمالِ حمله آمریکا و جنگی دیگه، بعد تصحیح میکه حرفش رو که؛ احتمال؟! نه، با قطعیت از جنگی میگه که تا یک سالِ آینده پیش میاد... اگر همین وضع باشه، میتونه ولی‌ این نباشه،... اگر فلان بشه، اون میشه.... اگر بهمان بشه، اون یکی‌ میشه... و، و، و و... میگه و میگه! 

همیشه فکر می‌کردم آدمهایی که یه جورایی تو اقتصادِ دنیا نقش دارند، پیر، شکم گنده، گاهی‌ طاس، خوش‌پوش و نشسته دورِ میز‌هایِ گرد، سیگار برگ یا پیپ به گوشه لب باشند ، گاهی‌ هم چند تا خانومِ بلوند و سکسی‌ خیلی‌ جوون‌تر کنارشون و حالا ... با نگرانی گوش میدم به این مرد خوش پوشِ چشم و ابرو مشکی‌، که کراواتِ خوشرنگِ متناسب با کت شلوارِ خوش‌ دوختش که تو حرفهاش اشاره میکنه فقط  برندهایِ معروفِ ایتالیا رو می‌-پوشه، جا خوش کرده رویِ شکمی که هنوز مثل همکارهایِ مسننش برجسته نشده. ۳۸ سالشه، بلند بالا با فیزیکِ متناسب. ورزشکار،علاقمند به فوتبال که یکی‌ از روز‌هایِ آخرِ هفته رو برایِ دیدنِ بازیِ تیمِ موردِ علاقه‌ش میره ایتالیا. فقط سیگار برگ می‌کشه، سیگاری که از کوبا براش میاد! 

اون داره حرف میزنه و من به عمقِ فاجعه فکر می‌کنم، دیگه دقیق نمی‌شنوم چی‌ میگه... آوریل...می.. پاریس.. ژوئن ... آگوست ...فلوریدا... اتاوا... یه لحظه، میبینم که ساکت شده و نگاش سوالیه. مثلِ اینکه بینِ حرفهاش سوالی کرده که منتظرِ جواب باشه! سرم رو با یه نگاهِ پرسشی تکون میدم، حرفم نمیاد اصلا. تکرار میکنه، پیشنهادِ چند تا سفر! چقدر هم دقیق، ظاهراً از قبل برنامه‌ریزی شده، منتظرِ تایید، نهایت حقِ انتخاب بینِ تاریخشون با اختلافِ یکی‌ دو هفته. لبخندِ یخ زده کجم رو جمع می‌کنم و این بار گرم نگاش می‌کنم، چشم و آبرویی میام و با خنده میگم: رابطه راهِ دور رو قبول ندارم، اهلش نیستم و با اشاره به فنجونِ تو دستم میگم برم دنبالِ یه فنجون قهوه، این دیگه سرد شده!

همراهم میاد و میگه پیشنهادم جدیه، روش فکر کن، که زودتر بلیت‌ها رو بفرستم. حرفِ الان هم نیست، خیلی‌ میشناسمت، از فلانی‌ زیاد ازت شنیدم، (همون دوستِ مشترک، دخترِ بیچاره که فکر میکرد داره مخِ این رو میزنه وقتی‌ یکی‌ دو بار ازش حرف زد!)! میگم: انشأالله! با یه غلظتی که بدونه زبونش رو  هم بلدم که شاید به وقتش به جایِ Chérie بگه حبیبی!!!! 

در حالِ قهوه ریختن، سری هم با لبخند تکون میدم برایِ دو سه نفری که کنارِ میز هستند و به این فکر می‌کنم کاش یه قطره از این همه اعتماد به نفسی‌ که دارین رو میریختین تو وجودِ این مردهایِ کبکی آخه! همون یه قطره نه بیشتر، بسکه غرور و اعتماد به خودتون غلیظه!

خودتی آقا، اونی که انقدر از ما به شما گفته، یادش رفته که بگه با عدد و رقم جلو نیای، من حساب کتاب نمی‌شناسم، که محاسبه نمیکنم ارتباطم رو، زندگیم رو، که هر کی‌ یه قیمت داره درسته، ولی‌ بعضیها قیمت ندارند، دست نیافتنی‌اند آقا! خودشون انتخاب میکنند زندگیشون رو! 

۶ نظر:

خاتون بانو گفت...

سلام.
موقع خوندنش هم چندشم شد، تو چقدر حالت بد شده وقتی داشته اینا رو میگفته. کاش حرفاتو با صدای بلند بهش می گفتی پروین جون،مردک چندش. و چقدر متاسف شدم برای خودمون، مردم ایران زمین.

روزهای پروین گفت...

سلام خاتوون بانو،

اونچه که لازم بوده بگم رو گفتم و میگم. ولی‌ خب، یه خرده هم فرهنگِ شرقی‌ هست که به مرد انقدر حق میده که به خاطرِ جنسیتش به تنهایی اعتماد به نفسِ زیاد داشته باشه، حالا دیگه اگر شرایطش هم خوب باشه و سروزبونی هم، که فبها! البته ایشون، به قولِ خودش، بیشتر قصدش جدی و مثلا آشناییِ بیشتر برایِ ازدواج هست

Shiva گفت...

che etemad be nafsi dashte in agha! man hanooz fekr mikonam in chiza faghat to ketaba ha ast, vali moteasefaneh na injoor mardha hameja hastand! khoshahal ke halet behtare khanomi.

روزهای پروین گفت...

نه شیوا جون، هنوز هستند، گاهی‌ خیلی‌ هم خوش آب و رنگ و در نقابِ روشنفکری، ایشون که متعلق به یه گروهِ دیگه است.
به هر حال هستند، تو دنیایِ واقعی‌ هستند که بعد میرند تو داستانها و کتابها، ممکنه که خیلی‌ها هم ترجیح‌شون همین باشه.
من خوبم، مرسی‌ . شاد و سلامت باشی‌

نسیم گفت...

سلام پروین جونم. خیلی وقت بود احوالی نپرسیده بودم. خوشحالم خوبین و همچنان زیبا می نویسین. بوس.

روزهای پروین گفت...

سلام نسیمِ عزیز، ممنونم از حضورت، همچنین مرسی‌ از لطفت... خوبم خانوم، خدا رو شکر، امیدوارم که شما هم خوب و خوش باشی‌ با دخترک گلت! *-: (-: