۱. جمعه صبح، اینجا برف میومد، هواشناسی هوایِ آخرِ هفته رو خوب اعلام کرده بود. با اتوبوس ساعت ۱۴:۳۰ کبکمونترال رفتم و ساعت ۵-۵:۳۰ هم رسیدم اونجا و بعد هم که پیشِ افسانه ظریف، قشنگ، مهربون. با افسانه از طریقِ همین وبلاگ آشنا شدیم، وقتی که هنوز ایران بود و اون موقع بلاگاسپات فیلتر نبود، بعدها هم گودر خدابیامرز و همزمان فیسبوک! تو این مدتی که اومده اینجا، بارها ازش خواستم که بیاد کبک، و قول داده بودم که فرصتی اگر بشه درسفری به مونترال ببینمش. که این نمایش، سببِ خیر شد.بعد از خوردن چایی و گز، آماده شدیم و رفتیم به سمتِ محلِ نمایش.
۲. نمایش با "بهروز وثوقی" رو صحنه شروع میشه، صدایِ سوت و کف زدن، و استقبالِ مردم، مخصوصا وقتی شروع به صحبت میکنه.
راستش، برایِ ماها که هنوز هم ایشون رو به عنوانِ بازیگرِ محبوب و ستاره سینمایِ اون زمان و با فیلمهایِ "همسفر"، "قیصر"، "گوزنها"، "سوتهدلان" و... به خاطر داریم، و گذرِ عمر و پیر شدنِ تدریجیِشون رو ندیدیم، دیدنِ این پیرِ مردِ کمی افتاده یه خرده تو ذوقزننده هست. خودِ نمایش رو هم اگر بخواهیم با اجراهایِ قوی و نمایشنامههایِ عمیق و خوبِ ایران مقایسه کنیم، شاید نمرهای ندیم. ولی بدونِ در نظر گرفتنِ اینها، کارِ اینجاست و خوب بود. قسمتِ گلشیفتهش خوب بود، مثلِ همیشه شادابی، شیطنت و زیبایی ... اینجا خوند و گیتار هم زد. تا تبلیغِ این نمایش من اسمِ بازیگرِ دیگه، خانوم سوسن فرخنیا رو نشنیده بودم، بازیشون خوب بود.
۲. نمایش با "بهروز وثوقی" رو صحنه شروع میشه، صدایِ سوت و کف زدن، و استقبالِ مردم، مخصوصا وقتی شروع به صحبت میکنه.
راستش، برایِ ماها که هنوز هم ایشون رو به عنوانِ بازیگرِ محبوب و ستاره سینمایِ اون زمان و با فیلمهایِ "همسفر"، "قیصر"، "گوزنها"، "سوتهدلان" و... به خاطر داریم، و گذرِ عمر و پیر شدنِ تدریجیِشون رو ندیدیم، دیدنِ این پیرِ مردِ کمی افتاده یه خرده تو ذوقزننده هست. خودِ نمایش رو هم اگر بخواهیم با اجراهایِ قوی و نمایشنامههایِ عمیق و خوبِ ایران مقایسه کنیم، شاید نمرهای ندیم. ولی بدونِ در نظر گرفتنِ اینها، کارِ اینجاست و خوب بود. قسمتِ گلشیفتهش خوب بود، مثلِ همیشه شادابی، شیطنت و زیبایی ... اینجا خوند و گیتار هم زد. تا تبلیغِ این نمایش من اسمِ بازیگرِ دیگه، خانوم سوسن فرخنیا رو نشنیده بودم، بازیشون خوب بود.
در کًل، بدونِ مقایسه با کارهایِ ایران، خوب بود.
شبِ خوبی هم شد، چند تا از دوستان رو بدون پیشبینی دیدم. جمع ایرانی هم، که همیشه جالبند خداییش. ظاهرِ شیک و پر مدعا بدونِ اینکه حسّ کنی شادیشون رو! خب، تیپِ جامعه ایرانیِ شهرِ ما مشخصه، دانشجو، استادِ دانشگاه، پژوهشگر، تقریبا یه دست از نظرِ تیپِ فکری. ولی اونجا تنوع داره، انگار میری ایران، فقط خانمها حجاب ندارند، همه شیک، میزامپیلی کرده و آقایون با کتشلوار و کراوات و خب شیک. وگرنه، همون نگاههایِ از بالا، بدونِ لبخند، ورنداز کننده، تلخ، نگاههایِ سرد و نگران خانومهایی که همراِ آقا دارند به ما دخترانی که تنها رفتیم و ازقضا خندان هم هستیم!
شبِ خوبی هم شد، چند تا از دوستان رو بدون پیشبینی دیدم. جمع ایرانی هم، که همیشه جالبند خداییش. ظاهرِ شیک و پر مدعا بدونِ اینکه حسّ کنی شادیشون رو! خب، تیپِ جامعه ایرانیِ شهرِ ما مشخصه، دانشجو، استادِ دانشگاه، پژوهشگر، تقریبا یه دست از نظرِ تیپِ فکری. ولی اونجا تنوع داره، انگار میری ایران، فقط خانمها حجاب ندارند، همه شیک، میزامپیلی کرده و آقایون با کتشلوار و کراوات و خب شیک. وگرنه، همون نگاههایِ از بالا، بدونِ لبخند، ورنداز کننده، تلخ، نگاههایِ سرد و نگران خانومهایی که همراِ آقا دارند به ما دخترانی که تنها رفتیم و ازقضا خندان هم هستیم!
۲ نظر:
من به خاطر همین پاراگرافه آخره که از همه ی هموطنان ِ غیر دانشجو و استاد و ... فراری ام ! متاسفانه!
)-:
ارسال یک نظر