بالاخره، یه نسخه از گزارشِ مینیپروژه رو دادم مونیک، انگاری یه بارِ سنگین از رویِ دوشم برداشته شد! الان اومدم تریا طبقه سوم، با یه لیوانِ کاغذی قهوهِ ماشینی نشستم رو به تراس.
قرار بود این گزارش رو قبل از کریسمس بدم که "آلن" گفت الان وقت ندارم، هزار تا کارِ دیگه همزمان کردم، بیشتر از کارش، ذهنم درگیرش بود، خیلی کار و زمان برد، اسمش "مینیپروژه" هست، به اندازه یه پروژه فوقلیسانس کار داشت. نمیدونم این نسخه چندم از گزارش هست که دادم به مونیک، خودم راضی نبودم، حالا تازه منتظرم که تصحیحات و نظرِ استاد رو بدونم و در اون جهت تکمیلش کنم، و بعد یه سمینار روش دارم که تاریخش معلوم نیست و یه ارائه پوستر اوایل ماه می در مرکز تحقیقات و مطالعاتِ مناطقِ شمالی!
اکثرِ دوستهایِ ایرانیم، امسال برای عید رفتند ایران، خودم هم که هفته اول نبودم، اینه که مهمون بازیِ عید زیاد نداشتم. یک شب تو هفته گذشته رفتم خونه "ا". شنبه شب، "ا" و "ن " رو برایِشام گفته بودم، یکشنبه باز مهمون بودم و دوشنبه شب هم مهمونِ شام داشتم. مهمونداری رو خیلی دوست دارم، انگیزه زندگی میده: برنامهریزی، خرید، تمیز کردنِ خونه و آشپزی، کاری که خیلی دوست دارم.
از آخرِ هفته گذشته هوا دوباره سرد شده، چند روزی بهتر بود، دوسه روز بارندگی شدید که بیشتر برف و یخها رو آب کرد، دو سه روزی هم آفتابی بود و من دوباره اون پیادهرویهایِ طولانیم رو شروع کرده بودم، روزی حداقل ۳ساعت. ولی دوباره سرد، باد، برف و ... زمستون برگشته!
دوشنبه، بارونی بود، از صبح هم مشغولِ تدارک مهمونی بودم . عصر با بهار قدمزنون زیرِ بارونِ بهاری رفتیم کنارِ رودِ سنت شارل و سبزهِ سفره هفتسین رو گره زدیم و انداختیم تو آب. راستش، به جز یک سال، هیچ سالی سبزهای که گذاشتم خوب نشده و هر سال، "ا" برام سبزه گذشته.
صبح رفته بودم خرید کنم از مغازه عربه سرِ خیابون، این ماشین رو دیدم که دخترِ جوونی رانندهش بود، برام جالب بود، دوربین همرام نبود، با موبایل عکس گرفتم
روز سیزدهبدر به خونه زنگ زدم، همه جمع بودنند، هوا هم خوب بود و کنارِ جوب نشسته بودند، مهمون هم بود، مامان "ف" هم! هنوز با مامان حرف نزدم که ببینم چه خبر؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر