امسال درست در هشتمین سالگرد تو همون ساعت، فرودگاه سن دیهگو بودم و بعد از حدودِ سه سال، دخترعمویی که از بچگی با هم دوست و همبازی بودیم رو دیدم که با همسرش منتظرم بودند.
من با اون پالتو و پوتینهایِ مخصوصِ هوایِ ۲۴- درجهٔ تو اونجا شبیهِ کسانی بودم که از قطب برگشتند! دلم میخواست همون موقع عکسی بگیرم کنارِ اون خانومِ تپلِ بامزهای که کلِّ لباسش نیم متر پارچه هم نبرده بود، نمیدونم اون از کجا میومد که هوا اونقدر گرم و داغ بوده؟!
به هر صورت ۸ سال گذشت...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر