خستهام! خسته از این همه یکنواختی، این ریتمِ کند، این... میدونید دلم نمیخواد اینجوری شروع کنم، ولی مدتهاست که خستهام، دلم میخواد که زودتر درس رو تموم کنم. دلم هوایِ تازه میخواد، شهرِ تازه، کارِ نو، آدمهایِ جدید، رابطههایِ خوب، هیجانِ نو و... دوستهایِ قدیمی، دوست هایِ خوب!
همه این روزها نوشتم، همه به پینگلیش گاهی هم فارسی، عکس هم گذاشتم، پابلیش نکردم، نمیدونم چرا؟
از جمعه شب که میخواستم رمانی به زبانِ انگلیسی دانلود کنم اشتباهی یه پیغامی رو هم تایید کردم که باعث شد کامپیوترم ویروسی بشه و تا دیشب کلی خودم باهاش کلنجار رفتم، حتی کیم هم! کاری نتونستم بکنم و صبح بردم مرکز انفورماتیک دانشکده، نمیخواستم که کار به اینجا بکشه الکی پولِ ساعت میگیرند و فردا پسفردا یه فاکتور میفرستند برایِ مونیک، ولی چارهای نبود.
از صبح با کامپیوترِ لابراتوار کار کردم ولی الان اومدم کافهتریا نشستم و میخوام که این پستها رو کامل کنم و پابلیش، یه جوری مثلِ حرف زدن میمونه، یه جور سبکی داره بعدش...
۶ نظر:
چه کافه تریا شیک و تمیزی دارید. :)
تشریف بیارید، قهوههاش هم بدک نیست، هر چند ماشینی. (-:
همیشه چیزای جدید و تازه س که می تونه آدمو به زندگی امیدوار کنه. من که اینطوری ام.
من هم.این روزها، هوایِ تازه میخوام، تغییر، تنوع... (-:
امیدوارم زودتر سبک بشی:)
ممنونم (-:
ارسال یک نظر