۱۳۹۱ آذر ۸, چهارشنبه

یکی‌ از شب‌هایِ هفته گذشته فیلمِ "یه حبه قند" رو دیدم. از همون وقتی‌ که تبلیغِ کوتاهش با چهره نرم و ملایمِ "نگار جواهریان" دیده بودم، دلم می‌-خواست که زودتر این فیلم بیاد رو سایت Persianhub و ببینمش. راستش به من نچسبید و همون اوایلش اون صحنه‌ای که زنها تو اتاق دورِ همند، نشسته و دراز کشیده و  حرف میزنند و شوخی‌ و خنده، فیلم رو قطع کردم. تا همونجاش هم به زور اومدم. تا همونجایی که دیدم، تک تکِ صحنه‌ها خوب بود و دیالوگ‌ها هم و... ولی‌ یه چیزی بود که حسِّ خوبی‌ نداشتم موقع دیدنش، یه حسی اذیتم می‌-کرد، مثلِ یک کیکِ خوش‌رنگی‌ بود که هر تیکه اش از یه‌جا باشه ولی‌ با هم خوب جا نیفتده باشن، همین مثال هم همون موقع که میدیدم به ذهنم رسید، و خب،  ندیدمش دیگه همین!

دو روز بعدش خونه "زارا" دعوت بودم، اونجا صحبت از این فیلم شد، همه خیلی‌ دوست داشتند و تحتِ تاثیر قرار گرفته بودند. شوهر زارا میگفت دو‌بار این فیلم رو دیده و هر دو بار هم بغض کرده و با همون بغض هم خوابیده چون یادِ بچه‌گیش و خونه پدربزرگش افتاده و به نظرش خیلی‌ واقعیه این فیلم. زارا که میگفت هر دو باراز اواسطِ فیلم کلی‌ گریه کرده. رضوان هم میگفت خیلی واقعی‌ بود این فیلم، کلی‌ یادِ خودم و خواهرام وقتی‌ دورِ همیم افتادم.
خب نظرها متفاوته و من نه فیلم‌شناسم و نه منتقدِ فیلم، ولی‌ حسم این بود و به نظرم یه چیزیش کم بود،‌ یه چیزی برایِ اینکه این همه صحنه زیبا و دیالوگ‌هایِ قشنگ رو یکدست بکنه، دلنشین و دلچسب!

هیچ نظری موجود نیست: