یه بعد از ظهرِ پاییزی، کنارِ رودخونه Saint-Charles !
با خودم دوربین نبرده بودم، دلم میخواست فقط راه برم کنارِ رودخونه و لذت ببرم از اینهمه آرامش و قشنگی، و همه زیباییهایِ این روزِ پاییزی و قشنگ رو تو مغزم ثبت کنم ولی نشد، افسونِ این همه زیبائی و آرامش قویتر بود، وسوسه غلبه کرد و این لحظهها با موبایل به تصویر کشیده شدند. لحظههایِیِ دوست داشتنی...
Parc linéaire de la rivière Saint-Charles
Quebec City
October 06
با خودم دوربین نبرده بودم، دلم میخواست فقط راه برم کنارِ رودخونه و لذت ببرم از اینهمه آرامش و قشنگی، و همه زیباییهایِ این روزِ پاییزی و قشنگ رو تو مغزم ثبت کنم ولی نشد، افسونِ این همه زیبائی و آرامش قویتر بود، وسوسه غلبه کرد و این لحظهها با موبایل به تصویر کشیده شدند. لحظههایِیِ دوست داشتنی...
Parc linéaire de la rivière Saint-Charles
Quebec City
October 06
۱۵ نظر:
چقدر زیباست اینجا...
(-:
چه عکس های قشنگی!
(-:
خوش به حال اونایی که از اون نیمکت یه عالمه خاطره دارن.
خاطرههایِ خوب، لحظههایِ دوست داشتنی، روزهایِ پر از مهر... (-:
و باز هم خوش به حال شما که اینقدر روی زندگیت، دانشگاهت و احساساتت مدیریت داری. وقتی مدرکت رو گرفتی میشه از روی خاطراتت در این وبلاگ، برای یک زندگی دانشجویی در غربت برنامه ریزی کرد و مطمئن بود که به هدف میرسه. البته برای داشتن یک سری امکانات سطح بالا و یک استاد و مشاور خوب باید خدا رو خیلی شکر کنی.
ممنون از لطفتون، امیدوارم که همینطور که میگید باشه.
و دیگه اینکه، شاکرِ همه داشتهها و نداشتههامم، بیشتر از همه شکرگذارِ داشتنِ نگاه مثبت و خوشبین، سازگاری با شرایط و توانایی بالا تو تحمل ناملایمات و بیمرامیهام. و باید بگم که برایِ رسیدن به اینها که میگید خیلی تلاش کردم، از خیلی چیزها گذشتم.
بعلاوه همیشه گفتم که یکی از بزرگترین شانسهایِ زندگیم آشنایی و کار با "مونیک" هست که بابتش همیشه سپاسگزارِ خدایِ بزرگم!
چقدر اينجا قشنگه ...
(-:
به به!
(-:
دوربینت چیه پروین جان؟
آخ شرمنده حواسم نبود که نوشتی با موبایلت گرفتی عکسارو. :))))) گیجم مادر!
(-:
ارسال یک نظر