امروز صبح بالایِ یکی از آبشارهایِ دره Nastapoka در حالِ نصبِ یکی
از دستگاههایِ رطوبت سنج بودیم که با صدایِ ماکسیم (خلبانِ هلیکوپتر)
که گفت مواظب باشید یه خرس نزدیک شماست، پا شدیم، من همونطور که مختصاتِ
محلِ نصبِ دستگاه رو رو نقشه جیپیاس ثبت میکردم به دورو برم هم
نگاه میکردم، مونیک پشتِ من ایستاده بود، نمیدونستم چه
میکنه؟ ترسش رو حسّ میکردم، هوا یه جوری سنگین بود که صدایِ ماکسیم اومد که بیائید از اینطرف
به سمتِ هلیکوپتر و جهتِ خرس رو گفت که من دقیق نفهمیدم فقط متوجه شدم
که ظاهراًاز بالا داره به سمتِ ما میاد. مونیک لباسِ من رو کشید و گفت
پروین، کار رو ول کن وبدو! گفتم: وسایل!!! گفت بگذار و بیا....
میدویدیم از لابهلایِ درختچه ها، گل و شل، پشه هم که پر، صورتمون هم پوشیده، خلاصه خودمون رو رسوندیم به هلیکوپتر و سریع سوار شدیم. خوشبختانه دوربینِ جیبیم همرام بود و یه عکس از یکی از خرسها گرفتم که با صدایِ موتور هلیکوپتر سرش رو بلند کرد و بعد هم دوید در جهتِ دیگه و بینِ درختهایِ کاجِ سیاه گم شد.
یه دور همه منطقه رو با
هلیکوپتر زدیم که ببینیم باز هم هستند و بعد برگشتیم تو محلِ نصبِ
رطوبت سنج و ساکِ وسایل، دوربینِ جیپیاس و ... رو برداشتیم و دویدیم به
سمتِ هلیکوپتر، اصلِ کار
نصب انجام شده بود و یک خرده کارِ جزئی مونده بود مثلِ نصبِ پرچمِ کوچیک و علائمِ شناسایی، و... من میخواستم بمونم تمومش کنم که مونیک داد زد: بدو پروین... فقط یه نگاه
کردم که چیزی جا نمونده باشه و ...
بعد هم رفتیم سمتِ دیگه این منطقه که سر منشأِ یک آبشارِ قشنگِ دیگه هست و دو تا دیگه از دستگاهها رو اونجا نصب کردیم. اینبار هر کدوممون در حینِ کار مراقبِ پشتِ سرِ نفرِ دیگه هم بود که نکنه از بینِ درختها سروکله خرسی پیدا بشه. و چه خوب که هلیکوپتر با ما مونده بود، خدا رو شکر!
پ.س. عکسها از پنجره هلیکوپتر در حالِ حرکت گرفته شده، ضمنِ اینکه دوربینِ من حرفهای نیست، یه دوربینِ معمولیه!
میدویدیم از لابهلایِ درختچه ها، گل و شل، پشه هم که پر، صورتمون هم پوشیده، خلاصه خودمون رو رسوندیم به هلیکوپتر و سریع سوار شدیم. خوشبختانه دوربینِ جیبیم همرام بود و یه عکس از یکی از خرسها گرفتم که با صدایِ موتور هلیکوپتر سرش رو بلند کرد و بعد هم دوید در جهتِ دیگه و بینِ درختهایِ کاجِ سیاه گم شد.
بعد هم رفتیم سمتِ دیگه این منطقه که سر منشأِ یک آبشارِ قشنگِ دیگه هست و دو تا دیگه از دستگاهها رو اونجا نصب کردیم. اینبار هر کدوممون در حینِ کار مراقبِ پشتِ سرِ نفرِ دیگه هم بود که نکنه از بینِ درختها سروکله خرسی پیدا بشه. و چه خوب که هلیکوپتر با ما مونده بود، خدا رو شکر!
پ.س. عکسها از پنجره هلیکوپتر در حالِ حرکت گرفته شده، ضمنِ اینکه دوربینِ من حرفهای نیست، یه دوربینِ معمولیه!
۲ نظر:
ولی عکسات کیفیت ِ خیلی حرفه ای دارنا! :)))
مرسی از لطفت که حرفهای میبینیشون، اینها حتی ادیت هم نمیشند! اولا که من ادیت بلد نیستم دوما و مهمتر از همه اینکه من ترجیح میدم عکس رو به صورتِ طبیعی و اصلش (-:
ارسال یک نظر