از جمله موجوداتی که دوست دارم یکیش "خر" هست، به نظرم چشمهایِ قشنگی داره که
کسی در وصفش چیزی نگفته، از گوشهایِ مخملیش، از آرامش و تحملش، همه فقط
از باربریش تازه اون هم با صفت حمال و سادگیش اونهم تحتِ صفتِ بلاهت اسم
بردند...و خب صفاتِ تحقیرآمیزِ دیگه! این موجود نازنین، در ابرازِ احساساتم خیلی کاربرد داره، بدترین فحشی که در اوجِ ناراحتی و عصبانیت
میگم "مرتیکه خر" هست، اوجِ دوست داشتنم با گفتنِ یک "کرهخرِ" غلیظه،
که این روزها این لقبیه که به برادرزاده کوچیکم میگم (البته نه به خودش)، در بیان پارهای از احساسات، خوب یا بد، هم خودِ کلمه "خر"
به تنهایی جورش رو میکشه!
شنبه وقتی رسیدم بوتیک، مسیو شوارتز به همراه یک تکنسین در حال نصب و تنظیمِ آلارم و زنگِ ورودی بود، سلام و خداحافظی به همون قرارِ همیشگی، وقتِ رفتن توصیههایِ ایمنی میکنه و تاکید بر اینکه اگر احساسِ خطر کردی سریع در رو ببند، آلارم رو بزن، به اداره پلیس وصله، ال و بل... از در که رفت بیرون، از کنارِ پنجره بزرگِ رو به کوچه رفت به سمتِ ماشینش، ناخوآگاه پشتِ سرش از دهنم پرید: عاشقتم کرهخر! خداییش بیغرض بود، ولی اونچه بعدش خودم رو به خنده انداخته بود، این بود که سریع شروع کردم خودم رو توجیه کردن که نه بابا این عاشقتم که از اون عاشقتمها نیست، حالا هیچ کس هم به جز خودم نبود، بلند بلند میگفتم، در واقع بلند فکر میکردم!!! همون موقع یادِ داستانی افتادم:
سالهایِ ۷۳-۷۲ یا شاید ۷۲-۷۱، برادربزرگه دانشگاه گیلان تدریس میکرد و رشت زندگی، روبرویِ خونهش یک آسایشگاهِ خصوصیِ بیمارانِ روانی بوده که ظاهراً یک طبقه مردونه و یک طبقه زنونه بوده و یا اینکه دو تا ساختمون کنارِ هم بوده به این صورت (خوب یادم نیست). این بیمارها، بلند حرف میزدند، هر کس یه کاری میکرد، یکی سرود میخوند، یکی سکوت مطلق ، یکی میرقصید، یکی گریه و خلاصه فیلمی بوده و سوژهای هم برایِ اینها... یک روز یکی از خانمهایِ بیمار، برایِ یکی از آقایونِ بیمارِ اونطرف نامه نوشته بوده و بلند میخونده که: برادر، من شما را دوست میدارم، نه به خاطرِ چیزی، به خاطرِ اینکه نماز می خوانی، روزه می گیری، قرآن می خوانی،ای برادر من شما را دوست دارم، به خاطرِ اینکه.... و خلاصه از این حرفها!
حالا من هم دیروز تندتند تو اون خلوت و تنهایی، بابتِ حرفی که به خاطرِ برخوردهایِ محترمانه و دوستانه ایشون، از دهنم پریده بود برایِ خودم با صدایِ بلند دلیل میآوردم که اصلا غرض و مرضی درش نبوده، و هیچ حسّی حتی، خدا شاهده!
بعد از ظهر دوید سر زد، و در موردِ تغییر دکوراسیون نظر داد، در موردِ فروش پرسید و همینطور رضایتمندیم از کار، جالبه در موردِ قیمتها میگه اینها خیلی گرونند (کی به کی میگه تو رو خدا!!!) اگر از چیزی خوشت میاد از اینجا نخر! دارم میرم استانبول، ایران وهند خیلی ارزونتر و قشنگتر هست، بگید براتون میآرم! در جواب فقط میگم: مرسی، شما خیلی مهربونید، این رو میدونستید؟!
شنبه وقتی رسیدم بوتیک، مسیو شوارتز به همراه یک تکنسین در حال نصب و تنظیمِ آلارم و زنگِ ورودی بود، سلام و خداحافظی به همون قرارِ همیشگی، وقتِ رفتن توصیههایِ ایمنی میکنه و تاکید بر اینکه اگر احساسِ خطر کردی سریع در رو ببند، آلارم رو بزن، به اداره پلیس وصله، ال و بل... از در که رفت بیرون، از کنارِ پنجره بزرگِ رو به کوچه رفت به سمتِ ماشینش، ناخوآگاه پشتِ سرش از دهنم پرید: عاشقتم کرهخر! خداییش بیغرض بود، ولی اونچه بعدش خودم رو به خنده انداخته بود، این بود که سریع شروع کردم خودم رو توجیه کردن که نه بابا این عاشقتم که از اون عاشقتمها نیست، حالا هیچ کس هم به جز خودم نبود، بلند بلند میگفتم، در واقع بلند فکر میکردم!!! همون موقع یادِ داستانی افتادم:
سالهایِ ۷۳-۷۲ یا شاید ۷۲-۷۱، برادربزرگه دانشگاه گیلان تدریس میکرد و رشت زندگی، روبرویِ خونهش یک آسایشگاهِ خصوصیِ بیمارانِ روانی بوده که ظاهراً یک طبقه مردونه و یک طبقه زنونه بوده و یا اینکه دو تا ساختمون کنارِ هم بوده به این صورت (خوب یادم نیست). این بیمارها، بلند حرف میزدند، هر کس یه کاری میکرد، یکی سرود میخوند، یکی سکوت مطلق ، یکی میرقصید، یکی گریه و خلاصه فیلمی بوده و سوژهای هم برایِ اینها... یک روز یکی از خانمهایِ بیمار، برایِ یکی از آقایونِ بیمارِ اونطرف نامه نوشته بوده و بلند میخونده که: برادر، من شما را دوست میدارم، نه به خاطرِ چیزی، به خاطرِ اینکه نماز می خوانی، روزه می گیری، قرآن می خوانی،ای برادر من شما را دوست دارم، به خاطرِ اینکه.... و خلاصه از این حرفها!
حالا من هم دیروز تندتند تو اون خلوت و تنهایی، بابتِ حرفی که به خاطرِ برخوردهایِ محترمانه و دوستانه ایشون، از دهنم پریده بود برایِ خودم با صدایِ بلند دلیل میآوردم که اصلا غرض و مرضی درش نبوده، و هیچ حسّی حتی، خدا شاهده!
بعد از ظهر دوید سر زد، و در موردِ تغییر دکوراسیون نظر داد، در موردِ فروش پرسید و همینطور رضایتمندیم از کار، جالبه در موردِ قیمتها میگه اینها خیلی گرونند (کی به کی میگه تو رو خدا!!!) اگر از چیزی خوشت میاد از اینجا نخر! دارم میرم استانبول، ایران وهند خیلی ارزونتر و قشنگتر هست، بگید براتون میآرم! در جواب فقط میگم: مرسی، شما خیلی مهربونید، این رو میدونستید؟!
۲ نظر:
«عاشقتم کره خر!» ینی عااااااااااااااالی بود.
(-:
ارسال یک نظر