جمعه عصر سرِ چهارراهِ سنتولیه که یکی از چهارراههایِ شلوغه مخصوصاً
تو اون ساعت از روز، منتظرِ سبز شدنِ چراغ ایستاده بودیم که چشمم افتاد
به جوونی با کولهپشتی که تو دستِ چپش چیزی بود، سرش رو کمی خم کرده و
با دستِ راستش با دماغش ور میرفت، اولش فکر کردم دستش تو دماغشه، حالم
بد شد، روم رو برگردوندم ولی از تو آینه بغل تو زاویه دیدم بود... ولی نه انقدر
متمرکز و طولانی نمیتونست این باشه، به "کیم" که پشتِ فرمونه میگم: این
چی کار داره میکنه؟ خیلی بیتفاوت میگه: هروئین میکشه!!! به همین
سادگی و با آرامش... موبایلم رو از کیف دراوردم و گفتم بگذار ازش عکس
بگیرم، میگه: فقط مواظب باش، اگر متوجه بشه میتونه به خاطرِ این کار ازت
شکایت کنه و تو مجرمی!!!
چراغ سبز شد و ما رفتیم، تا جائیکه تو دیدم بود نگاش کردم، هنوز همونجا ایستاده بود و مشغول...
عصر روزِ تعطیل، بالایِ خیابون سنتژان، یک خیابون شلوغ و پر رفتآمد، چشمم میافته به یک پسر و دختر که رو چمن مقابلِ هم نشستند، نزدیکشون که شدم، نگام میافته به دستِ پسره که دستِ دختره رو گرفته و داره به آرنجش تزریق میکنه. پسره پنتی و کلکثیف بود ولی دختر جوون، خوشگل و ظاهرِ نرمال... از کنارشون که گذشتم کارشون تموم شده بود و از جاشون بلند شدند، دختر دستش رو میمالید و صورتش کمی قرمز بود، پسر هم کولهش رو برداشت و رفت سمتِ ماشین... یک دختر و پسرِ جوونِ دیگه هم با سگشون کمی اونطرفتر نشسته بودند و نگاهشون به اینها بود، ظاهراً با هم بودند
عصرِ روزِ تعطیل، تو پارکِ کنارِ خونه، رفتم که قدم بزنم، چندتا مورد دختر و پسرِ جوون، تنها، دو تا خانمِ مسن، یک گروهِ گوتیک رو میبینم که جداجدا راحت در حال کشیدن مواد بودند...
این موارد رو میشه هر جایِ دنیا دید، اونچه که برام جالبه اینه که دیدنِ هر کدوم از این موارد تو کشورِ ما، سوژه یک بحثِ طولانیه و ربطش به سیاست، بیکاری، دولت، اقتصادِ مریض، افتِ فرهنگ و ال و بله... همه جامعه شناس، همه روانشناس و ... اینجا همه یک نگاهی میکنند شاید هم نکنند و ردّ میشند حرفی هم نمیزنند، من که برام عجیبه نگاه میکنم و بعدش هم مقایسه میکنم شرایط و تفاوتها در برخورد رو!
چراغ سبز شد و ما رفتیم، تا جائیکه تو دیدم بود نگاش کردم، هنوز همونجا ایستاده بود و مشغول...
عصر روزِ تعطیل، بالایِ خیابون سنتژان، یک خیابون شلوغ و پر رفتآمد، چشمم میافته به یک پسر و دختر که رو چمن مقابلِ هم نشستند، نزدیکشون که شدم، نگام میافته به دستِ پسره که دستِ دختره رو گرفته و داره به آرنجش تزریق میکنه. پسره پنتی و کلکثیف بود ولی دختر جوون، خوشگل و ظاهرِ نرمال... از کنارشون که گذشتم کارشون تموم شده بود و از جاشون بلند شدند، دختر دستش رو میمالید و صورتش کمی قرمز بود، پسر هم کولهش رو برداشت و رفت سمتِ ماشین... یک دختر و پسرِ جوونِ دیگه هم با سگشون کمی اونطرفتر نشسته بودند و نگاهشون به اینها بود، ظاهراً با هم بودند
عصرِ روزِ تعطیل، تو پارکِ کنارِ خونه، رفتم که قدم بزنم، چندتا مورد دختر و پسرِ جوون، تنها، دو تا خانمِ مسن، یک گروهِ گوتیک رو میبینم که جداجدا راحت در حال کشیدن مواد بودند...
این موارد رو میشه هر جایِ دنیا دید، اونچه که برام جالبه اینه که دیدنِ هر کدوم از این موارد تو کشورِ ما، سوژه یک بحثِ طولانیه و ربطش به سیاست، بیکاری، دولت، اقتصادِ مریض، افتِ فرهنگ و ال و بله... همه جامعه شناس، همه روانشناس و ... اینجا همه یک نگاهی میکنند شاید هم نکنند و ردّ میشند حرفی هم نمیزنند، من که برام عجیبه نگاه میکنم و بعدش هم مقایسه میکنم شرایط و تفاوتها در برخورد رو!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر