پنجشنبه روزِ تولدِ "ن" بود. دوسه روز قبلش به "ا" ایمیل زدم که
یه برنامه بگذاریم و همینطور در گیردارِ برنامهریزی بودیم که مارچلا
دوستدخترِ فرانسوا، دوستِ نزدیکِ دیگه مون که فرانسویایرانیه و
نزدیکترین دوستِ "ن" ایمیل زد که به این مناسبت میخواد یه مهمونیِ
سورپرایز تو خونهشون بگیره و خب همه چیز تغییر کرد. مهمونی افتاد شنبه
شب. تصمیم داشت، غذایِ ایرانی هم درست کنه، در واقع، غذایِ اصلی ایرانی
باشه، و به من گفت اگه میشه زودتر برم کمکش، و "ا" هم قرار شد که "ن" رو
به بهانه رفع مشکلِ اینترنت بیاره اونجا، چون، فرانسوا، این روزها به
مناسبتِ فوتِ پدرش ایرانه.
خسته از یه روزِ پر کار رفتم اونجا، مسیرِ اتوبوس خورِ خونه شون خوب نیست، همون دو تا خطی هم که میره اونجا از دست دادم و کلی مسیر رو پیاده رفتم!
"ن" واقعا غافلگیر شد، اصلا یکذره هم حدس نزده بود، چون ما ظاهراً به خاطرِ مارچلا برنامه پنجشنبهشب رو به یکشنبه شب انتقال داده بودیم!
شبِ خیلی خوبی شد، هر چند که من از خستگی بعد از شام، یک ساعتی رو کاناپه خوابیدم، اون هم چه خوابی عمیق و عالی!
"ن" میگه: چه کار داری میکنی باخودت؟ تصمیم گرفتی خودت رو از بین ببری؟ میخندم و میگم که فقط هر جا افتادم، جمعم کنید!!!
مارچلا، خیلی زحمت کشیده بود و همه چی هم عالی شد، به عنوانِ کادو برایِ"ن" یک قوطی چای "kusmi tea" گرفته بود که اون دوست داره و همین اسم بهونهای شده بود برایِ مسخره بازی و خنده و شمردن گلِ قالی... جایِ فرانسوا خیلی خالی بود.
خسته از یه روزِ پر کار رفتم اونجا، مسیرِ اتوبوس خورِ خونه شون خوب نیست، همون دو تا خطی هم که میره اونجا از دست دادم و کلی مسیر رو پیاده رفتم!
"ن" واقعا غافلگیر شد، اصلا یکذره هم حدس نزده بود، چون ما ظاهراً به خاطرِ مارچلا برنامه پنجشنبهشب رو به یکشنبه شب انتقال داده بودیم!
شبِ خیلی خوبی شد، هر چند که من از خستگی بعد از شام، یک ساعتی رو کاناپه خوابیدم، اون هم چه خوابی عمیق و عالی!
"ن" میگه: چه کار داری میکنی باخودت؟ تصمیم گرفتی خودت رو از بین ببری؟ میخندم و میگم که فقط هر جا افتادم، جمعم کنید!!!
مارچلا، خیلی زحمت کشیده بود و همه چی هم عالی شد، به عنوانِ کادو برایِ"ن" یک قوطی چای "kusmi tea" گرفته بود که اون دوست داره و همین اسم بهونهای شده بود برایِ مسخره بازی و خنده و شمردن گلِ قالی... جایِ فرانسوا خیلی خالی بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر