۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

این‌روز‌ها، هوا خوب بهاریه، گل‌هایِ لاله پارکِ مقابلِ دانشکده چشم رو بدجور به بازی رنگ‌ها دعوت میکنند و دوباره نیمکتهایِ پارک سر‌قفلی داره، و دوباره آدمها لخت رو چمنها دراز میکشند و آفتاب میگیرند و ...

از اواخرِ ترمِ پیش، آفیسِ یانیک و ماریون اومده تو اتاقِ ما، یانیک بجایِ آنیک که اواخرِ دسامبر دفاع کرد و رفت، و ماریون بجایِ دو‌رگه، میزِ کنارِ من، این خیلی خوبه. ژولی و لوسی هم که فقط میزشون هست و تقریبا هیچوقت تو اتاق نیستند، ماری‌کلر هم که بیشتر تو لابراتوار کار می‌کنه.
دو‌رگه اواخرِ سالِ گذشته دفاع کرد و یک ترمی هم باز میومد ولی‌ حالا دفترش تغییر کرده و تا پیدا کردنِ یک کارِ مناسب، به عنوانِ آسیستانِ استادش مشغوله. این همه وقت، میز‌هامون کنارِ هم بود، به جز سلام و علیک حرفی‌ نزدیم، رفتارش خیلی‌پیش‌پا‌افتاده و vulgar  بود، نگاهش خیلی‌ مستقیم فقط به سینه و باسن  خانم‌هاست، خب البته خانومهایی که تپلی‌تر و سفیدند، ارجحیت دارند که خوشبختانه شامل من نمیشه ولی‌ خب برایِ خیلی‌ از آدمها فرقی‌ نمی‌کنه، هر دامن‌پوشی، زنه! یکی‌ دو بار، ریمه مستقیم بهش تذکر داده، من برایِ اینکه هم‌کلامش نشم بعد از گفتنِ Bonjour، هر چیزِ دیگه‌ای که میگفت حتی یک احوال‌پرسیِ ساده انقدر ببخشید، ببخشید (Pardon) می‌گفتم که یعنی‌ حرفت رو متوجه نمیشم که خودش از ادامه دادن پشیمون میشد و یکی‌دو بار هم به تارک گفته بود: نمیدونم، پروین که فرانسه نمی‌ فهمه چطور به فرانسه درس می‌خونه؟!!! خوشبختانه انگلیسی‌ هم نمی‌دونست و همون سلام‌ علیک رو هم خوب نمی‌گفت!

بیش از یک‌ماهه که استفاده از آسانسور رو به جز مواقع ضروری، عجله داشتن و یا بارِ سنگین، تحریم کردم. رفت‌و‌آمدم تو طبقاتِ اول (دفترم)، دوم (سالنهایِ کنفرانس، ماشینِ قهوه)، سوم (کافه تریا) و پنجم (دفترِ مونیک و آزمایشگاه) هست. خونه هم که طبقه سوم... پس سخت نیست!

مونیک، برایِ تعطیلات، به مدتِ دو هفته رفته سفر به اروپا. همیشه اوایلِ اوت میرفت، ولی‌ این بار به خاطرِ خستگیِ "مارک" (شوهرش)، سفرشون رو جلو انداختند.

هیچ نظری موجود نیست: