۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

دیروز نرفتم دانشکده و تمامِ روز رو استراحت کردم تا شب. برایِ ساعت ۸:۳۰ شب، برای بازی بدمینتون تو مرکز ورزشی دانشگاه لاوال (PEPS) زمین رزرو کرده بودیم. از این هفته، هر جمعه شب، ۱:۳۰ تا ۲ ساعت بدمینتون، قراریه که با بهار گذاشتیم.
زنگ نزدم به بهار که برنامه رو تغییر بدیم، از به هم زدن یه برنامه پیش‌بینی‌ شده بدم میاد، حالم گرفته می‌شه مثلِ سفرِ برنامه‌ریزی شده که بی‌دلیل به هم بخوره، و دلم نمیخواد اونی که به هم میزنه من باشم هر چند که دلیلِ موجهی داشته باشم...دارو خوردم و رفتم، یک‌ساعت و نیم بازی کردیم، با توجه به ضعفِ سرماخوردگی که هنوز داشتم خوب بود. فقط به هشدارِ هوا‌شناسی‌ برایِ بارشِ شدیدِ برف و توفان توجه نکردم، و چند دقیقه‌ای که تو ایستگاهِ اتوبوس موندم زیبائیِ این شبِ برفی و طوفانی رو دیدم، هر چند شبهایِ برفی این‌مدلی‌ تو این قسمتِ شهر برام نوستالژی داره و من رو میبره به سالهایِ اول که تازه اومده بودم و خاطراتِ اون روزها رو برام زده میکنه، سالهایی که برادر‌ بزرگه و خونواده اش اینجا بودند، بچه‌هایی‌ که الان اینجا نیستند، یه غمِ خاصی‌ به دلم می‌شینه، با اینحال شبِ خوبی‌ بود.... و بدمینتون عالی‌!

هیچ نظری موجود نیست: