۱۳۹۰ آبان ۲, دوشنبه

امروز صبح با صدایِ هق‌هقِ "بوشرا" بیدار شدم، با چشمهایی که به زور باز میشد درِ اتاقش رو زدم و پرسیدم چی‌ شده؟ گفت که عمویِ بزرگش در مراکش فوت شده و امروز به اون خبر دادند، با همون چشم‌هایِ نیمه باز بغلش کردم و به فارسی‌، فرانسه و عربی‌ هر جمله‌ای که بلد بودم برایِ این لحظه رو بهش گفتم. غروب که از دانشکده برگشتم دوستاش اومده بودند دیدنش، و اونها که رفتند سریِ بعد، چشماش از زور گریه باز نمی‌شد! خیلی‌ سخته شنیدن این اخبار از راهِ دور، تجربه بدیه، خصوصاً برای کسانی‌ با فرهنگِ ما، وگرنه سالِ پیش ا"یریس" پدر‌بزرگ و مادربزرگش رو در عرضِ چند ماه از دست داد و انقدر عادی به من گفت که بعد از چند روز ازش پرسیدم که شما وقتی‌ کسی‌ از اقوامتون فوت میکنه ناراحت هم میشید؟ گریه هم می‌کنید؟! (در موردش نوشتم).

ظهر کنارِ ماشینِ قهوه طبقه ۲ "ریمه" رو دیدم، برخلافِ همیشه که شاده و خندون و بلند بلند حرف میزنه، تو هم بود، در موردِ نتایجِ انتخاباتِ تونس می‌پرسم که شنبه برگزار شده. "ریمه" و "درّه" ناظر انتخابات بودند تو کنسولگری تونس در مونترال، ظاهراً اسلامیست‌ها کرسیهایِ بیشتری رو در مجلس به دست آوردند و در واقع برنده شدند و این حالِ بدش هم به همین خاطره. بهش میگم من از اول هم نگران این مساله بودم، نمیخواد هنوز بپذیره. بینِ کشورهایِ مغرب تونسیها از همه مغرورترند به مغزهاشون، و اینکه متفکرترند! و حالا با اولین صحبتهایی که بعد از کشته شدنِ "قذافی" در موردِ نقضِ قانونِ "تک‌همسری" و اجرایِ قوانینِ اسلامی شده، نگرانیشون بیشتره. هنوز هیچ چی‌ نشده، بینِ خودشون، مذهبیون و غیرِ مذهبیون، همینهایی که تا دیروز خیلی‌ صمیمی‌ و راحت این اختلافِ عقیده رو پذیرفته بودند و کنارِ هم بودند، صحبتهاشون با خشمه. به قولِ عزیزی که قبل از انقلاب، عمرش رو به مبارزه و تبعید گذرونده بود و بعد از انقلاب هم خونه‌نشین شده: در جهانِ سوم، سیاست از هر بچه هرزه‌ای هرزه تره! (این اصطلاحِ ایشونه و من فقط راویم، ایشون زخم خورده سیاستند!).

این روز ها، هوا خیلی‌ سرده! هر سال این موقع یعنی‌ مثلِ امشب، سرِ چهار‌راهِ مقابلِ دانشکده یه گروه به حمایت از بی‌-خانمانها و کارتون‌خوابها چادر میزنند، چادرهایِ مستعمل، و بعضی‌ها هم تو کارتن میخوابند، و به این طریق، به مردم حضورِ اینها رو یادآوری میکنند و پول، آذوقه و لباس جمع‌آوری میکنند. اولین باری که دیدمشون، ۴-۳ سال پیش بود که تازه اومده بودم تو این محلّه و برام عجیب بود که اینجا هم مگه از این حرفها هست، بی‌-خانمان، کارتن‌خواب و...!!! و وقتی‌ رفتم با چند تا از این جوونها و کسانی‌ که این کار رو میکردند صحبت کردم فهمیدم که کم نیستند ولی‌ اکثرا دائم‌الخمر یا معتادند که کار نمیکنند و خونواده‌ای هم ندارند که حمایتشون کنه یا خونواده‌ها رهاشون کردند. کارشون جالبه ولی‌ هوا بدجور سرده برایِ بیرون موندن، یه ساعت پیش از پنجره نگاه می‌کردم هنوز بودند.

هیچ نظری موجود نیست: