۱۳۹۰ مهر ۲۸, پنجشنبه

حالم خوب نیست، از صبح خونه بودم و دراز کشیده رو کاناپه تو هال و کتاب دفتر و لپتاپم هم کنار دستم ولی‌ اگر شما یه کلمه از اونها رو خوندید، من هم خوندم. حالم به هم میخوره از این حالتِ آروم و غمگینی که حاصلِ وقتهای گلبارونه اه اه اه... اینجور موقع‌ها به آدمهایِ افسرده و یا اونها که کلا مدل غمگین هستند فکر می‌کنم، وحشتناکه! دیروز با مونیک جلسه داشتم، بالاخره سه‌شنبه موندم خونه و به مونیک هم ایمیل زدم که تو خونه کار می‌کنم و ۱۱-۱۰ صفحه از مقاله رو به انگلیسی‌ برگردوندم، و ۳-۲ تا سوژه دیگه هم پیدا کردم که دست خالی‌ نرم پیشش، درسته که تو کارهایِ تحقیقاتی‌ و پژوهشی پیش میاد که گاهی‌ آدم خوب پیش نره ولی‌ نمیخوام شرمنده اش باشم. جلسه خوبی‌ بود، راجع به سوژه مینی‌-پروژه‌ای که ترم بعد باید انجام بدم صحبت کردیم، چند تا مورد بورس هست تو زمینه محیطِ زیستِ مناطقِ شمالی‌ که گفت تو کنکورشون شرکت کنم، امیدواره به برنده شدنم، بعد هم در موردِ مقاله صحبت کردیم و بهش کار رو نشون دادم ولی‌ از اونجایی که خودم هم مطمئن نبودم از املایِ درستم (حتی فرصت نکردم یه بار مرورش کنم) نگذاشتم که بخونه و تصحیح کنه و گفتم جلسه هفته بعد کاملترش رو میفرستم برات. برنامه ریزی کردم که امروز رو برم لابراتوار که رو داده‌ها کار کنم که نشد دیگه. یک هوایِ بدی هم بود امروز یعنی‌ هست، از اون بادهایِ وحشتناک فکر کنم ۹۰کیلومتر در ساعت که امکان اینکه آدم بخواد بره بیرون راه بره تا حالش بهتر بشه رو هم نمیده . شهر پاییزی و قشنگ شده و مردم هم با دکوراسیونهایِ مختلف و زیباشون رفتند استقبالِ "هالووین" و این زیبایی رو بیشتر کردند.

از صبحی‌ که چشم باز کردم و سر کشیدم تو اینترنت، همه جا خبر و عکس کشته شدن "قذافی" بوده.عکس و فیلمِ که با جملاتِ شاد و خوشحالی زیاد پخش میشه، یادِ وقتی‌ که صدام رو گرفته بودند افتادم. هیچ کدوم رو نگاه نکردم، باور داریم که مرگ حقه و هر آدمی‌ یه روز میمیره، شاه باشه یا گدا، خوب باشه یا بد، زیبا یا زشت، تحصیلکرده یا بی‌سواد... هیچ کس موندگار نیست، و هیچ آدمی‌ هم از اول این نبوده. ما مردم جهان سوم دیکتاتور و قهرمان میسازیم، هر کدوم از آدمها تو وجودشون یه دیکتاتور هست و ما مردمیم که آنها رو پرورش میدیدم، یه آدمِ خوب، یه نویسنده، یه نقاش ، یه شاعر یا ... رو که دوستش داریم بت می‌کنیم، کسی‌ حق نداره بهش خرده بگیره، ما آدمهای صفر و یکیم، یه موقع تو کشورمون انقلاب شد و از همون اول هر کی‌ خرده‌ای گرفت به زندان انداختنش، برادر، خواهر، پدر مادر همه جاسوسِ هم بودند، خودمون بت کردیم، حرفِ مخالف رو نمیتونیم بشنویم، دموکراسی رو باید تمرین کنیم، مشق بنویسیم..... الان هم از اونطرفِ قضیه افتادیم،قبل از هر تغییری باید محیط و آدمها آماده بشند، آیا مردمِ لیبی‌ و یا هر کشورِ دیگه که حکومتش رو سرنگون کرده آمادگی‌ داشتنِ یه حکومتِ آزاد و لیبرال دمکرات رو داره؟! تو این زمینه صاحب‌نظر نیستم، نه سیاستمدارم و نه جامعه‌شناس، بیش از هر چیز با توجه به سرنوشتِ انقلابِ کشورمون نگرانِ آینده شون هستم، حدِاقل دیکتاتوری مثلِ صدام، قذافی هر چه که بودند به خاطرِ عرقِ ملی‌ که داشتند کشورشون آباد بود و مردمشون مغرور... باید دید! بهتره که دیکتاتورها محاکمه بشند نه اینکه مثلِ خودشون به خشونت و سریع کشته بشند. در هر صورت مرگِ هیچ کس باعثِ خوشحالی نیست!

۱ نظر:

آ گفت...

موافقم باهات که میگی‌ مرگ هیچ کس خوشحال کننده نیست، حتا اگه قذافی باشه! اونم با اون وضع، تو اسارت. باید زنده میموند و پاسخ عملکردش رو میداد.
یه دوست کبکی میگفت: آیا اجرای عدالت به سبک لیبی‌ یعنی‌ خالی‌ کردن یه گلوله تو سر اسیر؟! گفتم کجای کاری که تو هنوز هیچی‌ نمیدونی و هیچی‌ ندیدی که جامعه‌ای که توش خشونت عادی بشه یعنی‌ چی‌!