به قولِ خودش "گاو" که نبود، میفهمید، میدونست که "خاطرش" عزیزه، این رو لازم نبود از قولِ همسفری، همراهی حتی تو این مدتِ کم بفهمه، مستقیم شنیده بود که یکی از "دلتنگیها" اونه....سکوتِ سرد و کم محلی این روزهایِ آخرش رو به هیچ حسابی نگذاشتم جز اینکه دیگه "خاطرم" عزیز نیست، دنبالِ بهونه دیگهای نگشتم، اهلِ پیشداوری نیستم، این رو هم از گفتههایِ خودش که اهلِ دله میگم، آدمهایِ "دلی" اگر بخوان، اگر "انگیزه" داشته باشند، هیچ چیز مانع از کاری که بخوان بکنند نمیشه و وای از روزی که برای کاری انگیزه نداشته باشند، اگر بخوان میتونند با حالِ بد و مریضی شدید برای دیدن جایی، دوستی، سفرهایِ طولانی حتی بینِ قارهای برند و یا برعکس اگر دلشون نخواد یه سرماخوردگیِ خفیف میتونه بهونه بزرگی باشه برایِ طیِ یه مسیرِ کوتاه مثلا حتی از جردن به میرداماد.... حالا چرا ایمیلهاش انقدر مهربون، دوستانه، صمیمی هستند، نمیدونم، یعنی نمیفهمم، حتما دلیلی داره...
تاریخ و لحظهِ برگشتنم رو میدونست، یه جورایی تا آخرین لحظه منتظر بودم که خبری بشه، که شگفتزدهام بکنه شاید حتی با یه SMS ساده خداحافظی ....
میخواستم ببینمش، مخصوصاً قبل از برگشتن، نه بر حسبِ وظیفه یا ادب، به خاطرِ دلم، به حرمتِ دوستی.... دوستی حرمت داره، سلام علیک بیشتر، نون و نمک که بیش از همه اینها، جوابی نداد، چراش رو نفهمیدم، حتما دلیلی داره.... ولی بیجواب گذاشتن یه جور توهینه، یه جورایی تحقیره.... ما آدم بزرگها میتونیم حرف بزنیم، از خواستنها و نخواستنهامون بگیم.... همیشه گفته بودم که "مستقیم" بگو که من "غیرِ مستقیم" رو نمیگیرم، شنید اما.... سکوت رو میشه هزار جور تفسیر کرد!
گذشت، میگذره مثلِ همه لحظههایِ خوب و بد، مثلِ همه وقتهایِ امیدواری و....
۲ نظر:
ما آدم بزرگهاییم که می ترسیم از حرف زدن
اگرنه بچه ها که چیزی رو توی دلشون نگه نمی دارن
می ریزن بیرون همه رو، همینه که کینه ندارن
همینطوره ولی گاهی خوبه بچگی کرد و حرف زد، بچگی کردن که فقط به شیطنت و بازیگوشی نیست... ما آدم بزرگها هم باید یاد بگیریم و یا تمرین کنیم "با هم حرف زدن" رو، حالا اگر نمیتونیم چشم تو چشم بگیم، پشتِ تلفن که میتونیم، اگه نه، میشه نوشت حتی... (-:
ارسال یک نظر