دو تا پسر داره، "دن" ۸سالشه و "تام" ۷سال. قبلا، همون اوایلی که تازه همدیگه رو پیدا کرده بودیم بهم گفته بود که پسرِ بزرگش بیماریِ "اوتیسم" داره. با توجه به نوعِ بیماری میدونستم که فردِ بیمار نمیتونه با محیطِ اطرافش ارتباط برقرار کنه، ولی تو این مدت، رو فیسبوک، عکسهایِ بچهها رو دیده بودم تو مسابقات مختلف ورزشی در سطحِ کشور که همیشه هم بینِ نفرات اول تا سوم در چرخش بودند، دو نفر از سه نفرِ برترِ مسابقات همیشه این دو تا بودند. چهره شون که نشون نمیداد کدومشون بیماره و من هم نمیتونستم تشخیص بدم و ازش هم نمیپرسیدم.
http://www.tebyan.net/nutrition_health/diseases/children/2011/4/9/161240.html
میگه: وقتی اولین بار دکتر راجع به مریضیِ "دن" گفت که ظاهراً هنوز یه سالش هم نبوده و اینکه این بیماری درصدهای مختلف داره و برای پسرِ شما ۸۰% هست و وقتی بزرگ بشه مثلِ یک تیکه گوشتِ لَخت خواهد شد هیچ کاری نمیتونه بکنه و احتمالاً به جایِ حرف زدن فقط صدایی مثلِ "خور خور" از گلوش خارج میشه . ولی در موردِ "تام" دکترها گفتند که درصدِ هوشش خیلی بالاست (Super Intelligent)! میگفت که اوایل وقتی رستوران میرفتیم یا مهمونی یا هر جمع دیگه ای، "دن" سر وصدا میکرد و حرکاتِ ناجور، چون با محیط سازگاری نداشت، بدون توجه به نگاهِ مردم باهاش ملایم و مهربون حرف میزدیم و باز میبردیمش بیرون، مخفیش نکردیم و نه منزوی شدیم بخاطرش.
میگه از همون بچگی با ورزشهای مختلف مشغولشون کردیم، به صورتِ فشرده و حرفه ای. ادامه میده که کامپیوتر و بازیهاش تعطیل، در شبانه روز فقط نیم ساعت وقتی که برایِ شام آشپزی میکنم تلویزیون میبینند، بقیه لحظهها ورزش، تحرک و تمرین درس! بچهها تو ۸-۷ رشته ورزشی به صورتِ حرفهای کار میکنند و کلی مدال دارند. "تام" به خاطرِ هوشِ زیادی که داره میره کلاسهایِ تقویتی و "دن" هم همون ساعت رو میره تمرین صحبت کردن. و حالا "دن" رو به عنوانِ نمونه که خوب شده و دیگه این بیماری رو نداره مدام دعوت میکنند دانشگاه و کنگرههایِ پزشکی و روشِ درمان رو بررسی میکنند.
در طولِ سال، از ۵:۳۰ صبح بلند میشه و این بچهها رو با ورزش، دو و بازی آماده میکنه که برند مدرسه و بعد از ظهر که میرسند خونه، باید برند کلاسهایِ مختلف و تازه بعد از اون تمرینهایِ ورزشی و شبها قبل از خواب هم باهاشون میدوه و ورزش میکنه تا برند مسواک بزنند و بخوابند. تابستونها، هر هفته اردوهایِ مختلف، همراهِ بچهها هستند. در کنارِ اینها به کارِ خودشون هم میرسند، یکی هنرمند معروفیه و اون یکی هم استادِ دانشگاه! همه در آمد و زندگیشون رو هزینه این دو تا بچه کردند و میکنند.
هر کدوم از اتفاقاتی که تو زندگی این دختر پیش اومده میتونسته یه بهونهای باشه برای از پاافتادن و یا پاشیده شدنِ یه زندگی، ولی بیش از پیش سرپا نگهش داشته و موفق. یه نق یا شکایت از زندگی تو این مدت ازش نشنیده بودم، حالا که روبروم نشسته بود و محوِ هم بودیم و گرمِ صحبت، بیش از هر انسانِ دیگهای که میشناختم تحسینش میکردم، استقامت، صبوری، تواضع، صداقت و رهاییش رو!
جمعه ناهار رو با "ریتا" بودم. اینها رو قبل از اینکه بچهها بیان وقتی ازش پرسیدم، گفت. بعد شوهرش "مارتین" و بچهها اومدند. "دنی" که امروز من دیدم یه پسر بچه شیطون خوشگل و دوست داشتنی بود. "تام"که با موهایِ فرفرِ به رنگِ طلا و چشمهایِ خوشگلش یه خمار نگام میکرد و دلبری که نگو... بچه باهوشه دیگه! و هر دو بسیار شیطونند و پر انرژی.... عزیز بودند، عزیز!
۴ نظر:
به نظرم این زن و مرد قبل از هر چیز، همراه خوبی اند واسه دیگری.
:)
خدا رو شکر همینطوره، (-:
دو تیپِ کاملا متفاوتند و در عینِ حال هیچ کس از فامیل هم کنارشون نیست که حداقل گاهی دستی بهشون برسونه مثلاً یه ساعتی تو نگهداری یه بچهها کمک کنه ولی خودشون به خوبی با همه چیز کنار اومدند و برایِ زندگیِ شخصی همدیگه هم خیلی احترام قائلند.
کاش میشد در مورد روشهایی که این خانم برا بچه اش که اوتیسم داره بکار برده بیشتر مینوشتید چون خواهرزاده من یه دختر داره که تازه فهمیدیم اوتیسم داره و برامون خیلی لازمه که از روشهای جدید و موثر آگاهی پیدا کنیم. ممکنه بودن با یه برادر باهوش به اون کمک کرده باشه؟
ممکنه وجودِ برادرِ باهوش هم بی تاثیر نباشه.
میتونم در موردِ روشهاش بپرسم و بهتون بگم، البته چند روزی نیستم ولی برگردم حتما میپرسم.
امیدوارم که خواهرزاده شما هم خوب بشه، نگران نباشید، توکل به خدا!
ارسال یک نظر