سال پیش وقتی مونیک در مورد ورکشاپ SMAP صحبت کرد و گفت ابسترکت مقاله بده و برای فلان تاریخ آماده باش و تو تقویمت هم یاداشت کن، فکر نمیکردم انقدر مهم بشه تو زندگیم و بشه دغدغه ذهنی این روزهام. بهتره اول در موردش کمی حرف بزنم و معرفیش کنم چون تو خیلی از پستها در موردش حرف زدم و بعد داستان خودم و خودش رو بگم!
راستش SMAP یکی از جدیدترین ماموریتهای ناسا در رابطه با زمین و محیط زیسته. ناسا تصمیم داره برای سال ۲۰۱۵-۲۰۱۴ ماهواره ای بفرسته فضا که برای اولین بار بطور همزمان توسط گیرندههای امواج ماکروویو فعال و منفعل، رطوبت زمین رو اندازه گیری کنه و با استفاده از این اطلاعات، انجماد فصلی زمین مورد بررسی قرار بگیره. (نمیدونم تونستم خوب تعریف کنم یا نه؟!). شرایط این پروژه در حال بررسی است و آژانس فضایی کانادا (ASC) و همینطور محیط زیستش (EN) هم در این پروژه سهیم هستند. سوژه پروژه من هم بررسی انجماد فصلی زمین توسط امواج ماکروویو منفعل و فعال هست،با این تفاوت که توسط گیرندههای دو ماهواره متفاوت دریافت میشه، و دیگه اینکه نوع تصاویر و مشخصاتشون هم با هم فرق میکنه. و تو کادر پروژه "International Polar Year-IPY" تعریف شده که در زمینه گرم شدن کره زمین مخصوصاً نواحی قطب شماله،.
بعد از این موضوع، مونیک گاهی میگفت که باید طوری این روش رو بسط و رشد بدی که برای SMAP هم بشه استفاده کرد و خب من در این حد بیشتر بهش فکر نمیکردم.
کارهایی که مونیک گفت رو انجام دادم و یه سفر رفتم ایران و برگشتم و بعد برای شرکت تو یه کنفرانس با هم رفتیم شهر Whitehorse تو منطقه "شمال ۶۰" در نزدیکی مرز آلاسکا.
اون موقع که ایران بودم یه سریال به این اسم نشون میداد که یه بازیگر خوشتیپ داشت به اسم اریک و من خیلی دوستش داشتم، به شوخی به دوستام میگفتم بالاخره من به خاطر اریک هم که شده میرم کانادا، اصلا اون زمان قصد بیرون اومدن از ایران رو هم نداشتم! ولی خب فرصتی پیش اومد و اومدم اینجا و "شمال ۶۰" هم رفتم ولی دریغ از دیدن اریک یا هیچ آقای خوش تیپ دیگه!!! کلا اینویت ها، اسکیموها و سرخپوستها قشنگ نیستند، تیپ خاصی دارند.
آخرین روز کنفرانس، یه فیلمی دیدیم از لابراتوار JPL که در پاسادنا کالیفرنیا قرار داره، از منطقه ش خیلی خوشم اومد و از دلم گذشت که چه خوبه که اونجا رو ببینم.
از اونجا که برگشتیم اومدیم مونترال برای شرکت تو وُرکشاپ SMAP. روز دوم قبل از ظهر ارائه پروژه ما بود و موقع ناهار، کایل مکدونالد اومد سر میز ما و با مونیک صحبت کرد و پیشنهاد همکاری داد در حد گرفتن کار آموز. وقتی که رفت، مونیک رو به من کرد و گفت خودت رو آماده کن، این بیشتر یه پیشنهاد برای تو بود! خدای من، یه روز هم از آرزوی ما نگذشته بود، کایل از اساتید و پژوهشگرهای JPL هست. موقع خدا حافظی هم مونیک گفت که پروین سایتتون رو دیده و ما آماده همکاری هستیم.
مونیک خیلی فعال و اجتماعیه و سِمَتهای زیادی داره، هیچ وقت خودش نگفته و این رو تو سفرهایی که همراهش بودم متوجه شدم، بارها گفتم یکی از بزرگترین شانسهای زندگیمه!
خلاصه که به انگیزه گذروندن یه دوره تو JPL روزهام رنگ قشنگی گرفته بودند، فقط به A و N گفتم، N میگه مطمئنی نمیخواست مخت رو بزنه؟! میگم با من که حرف نزد با مونیک بود، تازه چرا آخه!
وقتی که برای شرکت تو کنفرانس IGARSS 2010 که تو هاوایی برگزار میشد، به خاطر ملیّت جواب منفی گرفتم (در موردش قبلا کامل نوشتم) فهمیدم به همین سادگی هم نیست!
تا امسال که برای تعطیلات ایران بودم، مونیک برام یه مقاله فرستاد، در واقع بیشتر گزارش نیمه کاره بود تا مقاله وخواسته بود که با استفاده از کارها و تحقیقات انجام شده خودمون تا اون زمان، کاملش کنم. گزارشی بود از کارها، تحقیقات و پیشنهادات در مورد پروژه SMAP. در جوابش نوشتم که برمیگردم در موردش صحبت میکنیم،اون موقع بیشتر به امتحان جامع دکترا فکر میکردم. وقتی برگشتم با هم صحبت کردیم و یک ماهی وقت گذاشتم برای این کار و تو وُرکشاپ امسال هم شرکت کردیم (قبلا در موردش کامل نوشتم) این بار کایل هم خیلی جدی در زمینه همکاری با ما صحبت کرد هر چند که به خاطر ملیّت یه عکس العملی نشون داد ولی خب با صحبتهایی که کرد ظاهراً نباید مشکلی باشه، باز هم کسی چه میدونه؟!
و یک ماه قبل از امتحان، تعیین متد و الگوریتم پروژه SMAP به عنوان یکی از هدفهای پروژه دکترام اضافه شد به کارم و موقع امتحان هم این سوژه ارائه شد و خب مثل همه قسمتها سوالهای مربوط به خودش رو هم داشت!
همه میگفتند امتحان دکترا رو که بدی دیگه دکترا رو تموم شده حساب کن، راحت میشی،با آرامش بقیه تحقیقت رو انجام میدی و تزت رو مینویسی. ولی در مورد کار من که اینطور نیست، مثل اینه که یه پروژه جدید تعریف شده باشه، درسته که مرتبط هست با کارم ولی به هر حال جدیده و خیلی هم کار داره به اندازه یه سوژه جداگانه برای یه تز دکترا! و من چه خوش بین بودم که این همه وقت گذاشتم از شبها و آخر هفته هام که تحقیق خوب پیش بره و بتونم حتی چند ماه برم پیش خانوادهام بمونم و با خیال راحت و فارغ از دغدغههای زندگی اینجا تزم رو بنویسم!
کار زیاده، هر هفته کنفرانس تلفنی، خیلی تصمیمات پیش بینی شده که مربوط به اونهاست و من باید با توجه به اون برنامه ریزی کنم گاهی تغییر میکنند که متعاقباً برنامههای من هم تغییر میکنه مثلا قرار بود که اکتبر ۲۰۱۱ به مدت یک هفته تو منطقه Umiujaq یه اردوی نمونه برداری داشته باشیم که در واقع شبیه سازی پروژه است، که تو این شبیه سازی تصاویر هوایی گرفته میشه و هماهنگیش با ماست، و بیشتر کارش با من و جیمی. حالا اونها زمانش رو تغییر دادند به اکتبر ۲۰۱۲. و این کلی برنامه تحقیقی من رو به هم ریخته، ضمن اینکه دیگه بورس من از IPY به SMAP تغییر میکنه و منتظرم ببینم این وسط چه میکنند.
هفته پیش تو دفتر مونیک بودم بهش میگم به من وقت بده که این درس هیدروژئولوژی رو هم بگذرونم، کارش زیاده و نمیتونم تمرکز کنم رو تحقیق ولی بعد از امتحان اگه شده شب و روز و آخر هفته کار کنم، نتایج رو آماده میکنم! در جواب میگه مطمئنم ازت خودت برنامه ریزی کن!!!
این سلام علیکهای بی وقت من که از سر دلتنگیه هم دردسر سازه، البته شاید هم حکمتی توشه! یه سر همینطوری رفتم ببینمش که سوژهای رو میده و میگه در این مورد ۲ تا ایمیل تخصصی یکی برای کایل و یکی برای استفان بنویس و برام بفرست، این کار رو کردم، کمتر از یک ساعت ایمیلی ازش دارم که همون متن رو با کمی تغییرات برای کایل فرستاده و در آخر هم ازش خواسته که Co-Superviser من بشه، سریع رفتم دفترش، داره چیزی مینویسه. میپرسم فقط به من بگو الان چه کار باید بکنم؟ همه کارهایی که به فرانسه نوشتم رو باید دوباره نویسی کنم؟ چون کایل امریکاییه و اصلا فرانسه نمیدونه. میگه میدونستم میای، نه نمیخواد ولی از حالا به بعد... تازه هنوز که جواب نداده، به هر حال فرقی نمیکنه چه قبول کنه و چه نه کار ما با اونه و بعد از این کارهای مربوط به اون رو به انگلیسی انجام بده ولی تزت رو به فرانسه بنویس!!! میگم مونیک....
ذهنم خیلی درگیرشه، هر چی زمان بندی میکنم، وقت کم میآرم. آخه هنوز آنالیز نتایجی که به دست آوردیم کامل نشده که .... میدونم موقعیت خوبیه، آینده خوبی داره... ولی گوگیجه گرفتم، باید با برادر بزرگه حرف بزنم، با اون پیچیدهترین مسائل ساده و راحته، بعد که زمان میگذره و مساله حل میشه بهت میگه تمام وقت نگرانت بوده و مساله به همون سختی بوده که خودت هم میدونستی ولی خب... باید باهاش حرف بزنم... زمانمون به هم نمیخوره، اون هم سرش خیلی شلوغه، کاش هنوز اینجا بود یا یه سفر میومد.... گوگیجه گرفتم به خدا با این وقت کم و این حجم کار... برادر وسطی میگه چرا رو این سوژه به عنوان پست دکترا کار نمیکنید؟ میگم: قبلا مونیک دو تا سوژه پست دک از تو کارم درآورده، ضمن اینکه این مربوط به این زمانه باید هر چه زودتر متدش تعریف بشه... مونیک با خنده میگه شاید متدش بشه Méthode de Parvin! تو دلم میگم تو هم بچه گول میزنی به خدا!!! خلاصه که بدجور ذهنم درگیرشه، کارش نه ها، زمانش.... گاهی هم میگم، مهم نیست مونیک حتما مطمئنه دیگه،به هر حال بهتر میدونه چه کار میکنه....انقدر بهش اطمینان دارم که گاهی بی خیال بشم و فکر کنم "اگه علی ساربونه خودش خوب میدونه شتر رو کجا بخوابونه!" ....
۲ نظر:
پروین جان من که مطمئنم این دوره رو هم با تمام سختی هاش مثل دوره های مشابه و حتی سخت تر قبلی با موفقیت سپری میکنی.
توکّل به خدا....مرسی (-:
ارسال یک نظر