۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

شب یلدا!

مهمونی‌ شب یلدای انجمن ایرانی‌ها رو نرفتم، زمانش رو تغییر داده بودند از جمعه شب (۱۷ دسامبر) به دوشنبه بیستم، درست شب قبل از امتحانم. با اینحال تصمیم داشتم که برم ولی‌ چون مونیک بعد از یک هفته اون روز اومده بود دانشگاه و با هم جلسه داشتیم، طول کشید تا ۸:۳۰-۸ شب. بعد هم با کیم ، همگروهی ویتنامیم رفتیم بیرون برای شام و نرسیدم که برم مهمونی‌ رو. ضمن اینکه شب یلدا سه شنبه بود نه دوشنبه.
سه شنبه بعد از امتحان اومدم خونه، حدود ساعت ۷:۳۰، سُمی آف گذاشت که اگر دوست داری بیا پیش ما با هم باشیم امشب رو. من هم یه ظرف آجیل شب چله درست کردم و با یه ظرف آلبالو و آلو خشک آماده شده و رفتم خونه آنها. دو ساعتی‌ رو با سُمی و سعید (همسرش) با هم بودیم، حرف زدیم، فال حافظ گرفتیم، میوه و تنقلات شب یلدا خوردیم، کلی‌ عکس گرفتیم و حدود ۱۱:۱۵ برگشتم خونه.

یوسف گمگشته باز آید به کنعان، غم مخور....

دیو چو بیرون رود، فرشته درآید....

اونجا که بودم برادر وسطی زنگ زد که نتیجه امتحانم رو بپرسه. بعد هم که رسیدم خونه، برادر بزرگه زنگ زد. هر چند که دیروز همون بعد از امتحان زنگ زدم خونه و با مامان و آقاجون صحبت کردم و نتیجه رو هم گفتم. ولی‌ خب به وقت ایران ساعت ۱ شب بود و اونها نبودند.
دیشب، باز هم بیخوابی... این بار به خاطر مرور جلسه امتحان که کاش اینجوری جواب میدادم، یا کاش اون رو می‌گفتم به جای این، ....و از این فکرهای مسخره!

در کل همه چیز خوب بود، خدا رو شکر!