۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

روزهای پائیزی!


از وقتی‌ که رسیدم کبک، هنوز آفتاب و آسمون آبی‌ و قشنگش رو ندیدم. آسمون کبک یکی‌ از قشنگترین آسمونهاست که دیدم؛ آبی‌ آبی‌، با ابرهای تپل و پنبه یی! این روزها آسمون خاکستریه و مدام بارون میاد. شهر حسابی‌ پاییزیه، پر از رنگ، هزار رنگ، زیبا، تمیز، آروم! بارون میاد، برگ‌های رنگارنگ درختها می‌ریزند زیر پا، هوا لطیف میشه، با خودش طراوت و شادابی میاره ولی‌ هیچ حسی نداره! نه بوی خاک هست و نه بوی بارون، اینه که با این همه بارون و رنگ، حال و هوای عاشقی نیست!


بدون چتر زیر بارون راه رفتن رو دوست دارم! یک بارونی کلاهدار میپوشم و میزنم بیرون، صورتم رو میگیرم رو به آسمون، حس خوبی‌ دارم وقتی‌ که قطرات بارون صورتم رو نوازش میکنه و خیسم میکنه!
اون سالهایی که ایران بودم وقتی‌ بارون میومد، هر جا که بودم میزدم بیرون. چه روز‌هایی‌ که با بارون از کلاس هام زدم و رفتم خیابون ولیعصر، از تجریش تا پارک وی،از ونک تا پارک ساعی، همینطور سر به هوا و رو به آسمون میرفتم، ولی‌ اونجا، با همه کثیفی و آلودگی هوا، بارون با خودش بوی عاشقی میاورد، مهم نبود که همراه عاشقیت رو داری یا نه، مهم حسّ خوب عاشقی بود، حسّ قشنگ عاشق بودن!

این روز‌ها تنهام، ایریس هنوز برنگشته، اواسط اکتبر میاد. مونیک رو هم هنوز ندیدم، دیگه امروز فردا باید از کنفرانس برگرده. امروز ۳-۲ تا ایمیل ازش داشتم با کلی‌ توصیه، هفته دیگه همدیگه رو می‌‌بینیم. چقر کار باید انجام بدم که وقتی‌ هم دیگه رو دیدیم بعد از این تعطیلات طولانی حرفی‌ داشته باشم برای زدن. برنامه‌های چند ماهه آینده رو داده که مهمترینش امتحان جامع دکترامه که باید خوب بخونم، کلی‌ مقاله برام فرستاده که به جز پرینت کردنشون هیچ کار دیگه‌ای نکردم!!!

با هر بار بیرون رفتن از خونه و برگشتن، این صندوق پستی که توی ورودی ساختمون نصبه رو به امید داشتن نمیدونم چی‌ هی‌ باز و بسته می‌کنم؟! اکثرا هم خالیه چون روزی یک بار اون هم قبل از ظهر پستچی میاد و نامه‌ها و بسته‌های پستی رو میاره. برای من هم هیچ چیز خاصی‌ هم نیست به جز فاکتور و کلی‌ برگه تبلیغاتی که اونها رو هم بلافاصله برمیدارم! برای این مدت که نبودم کلی‌ فاکتور پرداخت نکرده دارم که زودتری باید بهشون برسم چون اگر زودتر ترتیبشون رو ندم زنگ میزنند بهم!!!

۶ نظر:

کامبیز گفت...

منم این حس رو داشتم. اینکه منتظر یه نامه یا علامت از یه آشنا باشی. مال اینه که تازه از ایران برگشتین. میگم چطوره خودت از اون سوغاتی ها که از ایران آوردی، صبح تو صندوق پست بذاری و عصری باز کنی و برداریش.

روزهای پروین گفت...

پیشنهاد خوبیه، فقط بدیش اینه که عادت ندارم خودم رو گول بزنم!

کامبیز گفت...

اینکه آدما تو پاییز و بهار بیشتر رومانتیک میشن مال همین بارونه. این احساسات که خیلی هم شیرین هستند گاهی بهترین خاطرات میشن. ولی با توجه به حجم درسی که در پیش دارین بهتره هر چه زودتر اینارو ول کنین و حس یک خانوم دکتر کاندید پی اچ دی رو به خودون بگیرین ببینیم این مقاله ها که قولشو دادین رو بالاخره می خونیم تو این ژورنالای خارجی و ناسا و غیره و ذالک یا نه. دِ بجنبین دیگه!
راستی الان فصل سرماخوردگی هم هست. واسه خودتون کار درست نکنین که از درس عقب میفتین.

روزهای پروین گفت...

خیالتون راحت، هر چی‌ حسّ و حال عاشقی بود تو ایران گذاشتم، اصلا دلم رو توی همون کوچه پسکوچه‌های تهرون جا گذاشتم و اومدم!!! اینجا فقط منطق حکم میکنه، کار و تحقیق، تلاش و پیشرفت... حالا این هفته یک خرده کم کاری کردم ولی‌ از این پس میدوم که برسم! در واقع باید بدوم اگر نه کم میارم!

نگران نباشین، وقت سرماخوردگی، مریضی و این حرفها رو ندارم، مرسی‌ از لطفتون.

بابک گفت...

حس عاشقی یه حس شخصی هستش و به عمق وجود انسانی هرکسی مربوط میشه و لزوماً هیچ تداخلی با منطق و پیشرفت و پی اچ دی نداره!

فقط باید عاشق بودن رو یاد بگیریم که ما زیاد هم بلد نیستیم چون همیشه از بچگی یاد گرفتیم که این حس رو در وجودمون سرکوب کنیم.

روزهای پروین گفت...

حسّ و حال عاشقی برای اومدن منتظر اجازه نمیمونه و اون موقع که باید بیاد میاد، حتی اگر براش وقت نداشته باشیم. حتی اگر عاشق بودن رو بلد نباشیم!
ولی‌ در مورد سرکوب کردن این حسّ، حق با شماست. وقتی‌ که به طرف مقابل با یک ژست خاص میگم :" نگران نباش، من راحت می‌تونم احساسم رو کنترل کنم!" فقط خودم میدونم که چقدر مفت میگم... پاک کردن صورت مساله، همیشه راحت تر از حلشه!