با همه سختی و گرما، تا ظهر کارمون تموم شد و برگشتیم هتل، بیشتر از این بر آورد کرده بودیم که طول بکشه. دوش آب سرد و ناهار و استراحت. برای امروز کاری نداریم، خوب پیش رفتیم، فردا میریم یک منطقه جدید برای نمونه برداری که باید با هلیکوپتر بریم، اینه که منتظریم تا بچههای مرکز تحقیقات مناطق شمالی (CEN) بیان و با هم هماهنگ کنیم.
غروب رفتیم خونه دانیال پیش بچهها که تازه رسیده بودند. دنی، مسول گروه، ماکسیم و مارک-آندره دو تا دانشجوی دانشگاه لاوال که پروژه شون مربوط به این منطقه است، و ریمی خلبان هلیکوپتر. دنی رو از قبل میشناختم، تو مرکز دیده بودمش. ازمون خواست که شام رو با هم بخوریم. به ریچارد و مجید هم گفته بود که باز ریچارد بهونه کار رو آورده و قبول نکرده بود، بیچاره مجید! اومدن این بچهها خیلی خوب بود، کلی حال و هوا رو عوض کرد، همه شاد و صمیمی. خونه دانیال یک خانم فرانسوی هم هست به اسم فابیان، که از فرانسه اومده برای برگزاری یک کنکور عکس بین تمام روستاهای مناطق شمالی و قراره تقریبا یک ماهی اینجا باشه. خانم خوب و خوشروییه، مادر دو بچه هم هست. از من و یانیک راجع به عکسهای ارسالی نظرخواهی کرد و ما هم رای دادیم.
ماکسیم مسئول درست کردن شامه، اسپاگتی با سوس لوبیا قرمز. قبل از شام دور میز نشستیم و حرف میزنیم، ماکسیم میپرسه که تو مسلمونی؟ جواب میدم آره. دوباره میپرسه که روزه یی؟ میگم نه. میگه ولی مجید روزه است. بهش راجع به آداب روزه مسافر و تفاوت مذهب من و مجید، شیعه و سنّی، میگم. بعد فابیان میپرسه: کجایی هستی؟ میگم که ادامه میده: اوه باید خوش شانس باشی! با تعجب نگاش میکنم. اولین باره که این تو مدت همچین چیزی رو میشنوم. نمیدونم توی نگام چی بود که میپرسه: نه؟! اینطور فکر نمیکنی؟ میگم چرا. ولی مگه تو ایران رو میشناسی؟ دنی از اون سر میز جواب میده که انیمیشن «پرسپولیس» رو دیده و خیلی خوشش اومده و نظرش نسبت به ایرانیها خوبه و اصلا به تصویری که مدیا میده توجه نمیکنه. فابیان هم همین رو میگه و صحبت ادامه پیدا میکنه راجع به طبیعت، فرهنگ و زندگی در ایران.
سر شام صحبت از خوراک اینویت هاست، اینویت ها، همه چیز رو خام میخورند با سوسهای مخصوصی که درست میکنند، گوشت شکار، مرغ، ماهی، پرنده ها،... گاهی خشک میکنند، گاهی نمک سود و گاهی هم دودی میکنند و میخورند. نمیدونم به چه دلیل تا زمانی که بچهها کوچیکند بهشون چشمهای ماهیها رو میدند که خام بخورند. تا ۷۰-۶۰ سال پیش، تابستونها تو چادر زندگی میکردند و زمستونها توی Igloo یا همون خونه اسکیموها. و از چربی نهنگ برای گرم کردن استفاده میکردند.
الان دیگه خونه دارند، و وسایل آشپزی و گرمایی برقی. مرکز تولید برق هم دارند.
با این همه، قدیمیترهاشون غذا رو هنوز خام میخورند. جالب این که تو هواپیما هم در مورد انتخاب غذا میپرسند: سرد یا گرم، سرد همون غذای نپخته، دودی یا نمک سوده و گرم غذای معمولی و پخته. بچهها از خاطراتشون میگند، ریمی تعریف میکنه که یک بار جیگر مرغ رو خام خورده، هر کس یک چیزی میگه و همه میگند که اولش دوست نداشتند ولی بعد خوششون اومده، من هنوز نخوردم قراره شنبه ماهی به سبک اینویتها بخوریم.
بعد از شام ظرفها رو من شستم و یانیک خشک کرد. کبکیها وقتی ظرف میشورند، اونها رو با آب داغ کفّ مالی میکنند و بعد با دستمال خشک میکنند، دیگه آب نمیکشند، من سریع آب میکشیدم میدادم یانیک خشک کنه، چون میخواستیم تو همون ظرفها دسر بخوریم. دسر کیکی بود که فابیان از بلوئههای وحشی که خودش جمع آوری کرده بود درست کرده، با چائی گیاهی مخصوص اینویت ها و همینطور شراب قرمز با پنیر.
شب خوبی بود، قرار فردا رو برای ساعت ۸ صبح گذاشتیم.
امروز یک آقایی از Yello Knife اومده هتل، پروژه ش مربوط به عکس برداری هواییه. در حد آشنائی دیدیمش، تمام بعد از ظهر رو توی منطقه بود. غروب هم که ما رفتیم پیش بچه ها.
---------------------
عکس Igloo از اینجاست:
http://www.google.ca/images?hl=fr&q=igloo&um=1&ie=UTF-8&source=og&sa=N&tab=wi&biw=1429&bih=670
۲ نظر:
مگر تو روزه هم ميگيري؟
ميبيني من چقدر فضولم
مثل همون بچه ها هستم كه ديدي
معلومه که میگیرم چرا که نه، خب مسلمونم.
ارسال یک نظر