۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

دنیای کوچیک!

دیروز چند ساعتی‌ با ایریس رفته بودم مرکز خرید بعد هم با میتا، یکی‌ از همکلاسیهای دو سال پیشم که ماداگاسکاریه و یک ساله که برگشته و اینجا کار میکنه، قرار برانچ داشتیم، خیلی‌ خوب بود. تو این یک سال، چند باری قرار گذاشت که همدیگه رو ببینیم که برنامه من هماهنگ نمی‌شد، دیروز هم من روزه نبودم و دیگه جور شد و دیدیم همدیگه رو. جالبه که همه در مورد ماه رمضون و روزه میدونند و قبلش ازم پرسیده بود که اگر روزه هستی‌ برای شام بریم بیرون. ولی‌ من برای شام با دو تا از دوستای قدیمیتر ایرانی قرار داشتم که از مونترال میومدند. روز شلوغی بود، چمدونهام رو هم باید می‌بستم، ولی‌ خوب بود.

خوبتر از اون این بود که رسیدم خونه، یک ایمیل داشتم رو فیسبوک از یکی‌ از شاگردای سال دوم کارم که با شک نوشته بود که فکر میکنه شاید من دبیر هندسه سال دوم دبیرستانش باشم،جوابش رو با نوشتن یکی‌ دو تا از مشخصاتش، مثل خوش خطیش و عاشق ادبیات بودنش دادم، باور نمیکرد یادم مونده باشه. و دیگه از بعد از ظهر تا همین الان، ۵-۴ تا دیگه از بچه‌های کلاسشون ایمیل زدند و ابراز خوشحالی کردند که پیدام کردند، و جالب این که با اینکه شاگرد زرنگ‌های کلاس نبودند، از هر کدومشون یک چیز یادم هست که بهشون میگم، حالی‌ کردند! خب، متن ایمیل شون به من خوبه ولی‌ کامنتهایی که برای استتوس دوستشون در رابطه با پیدا کردن من گذاشتند، برام خنده داره. بی‌ برو برگرد هر کدوم به سبک خودشون به جدی بودنم و سخت گیریهام و اینکه سر کلاس خیلی‌ ازم میترسیدند و حساب می‌بردند اشاره کردند. خوبه که دارم میرم ایران و یک ماهی‌ فیسبوک تعطیله واگر نه فکر کنم اگر همینطور پیش بره در عرض کمتر از یک هفته با همه شاگردای اون سال ارتباط پیدا کنم. شاگردام و کارم رو خیلی‌ دوست داشتم، و خودشون هم این رو میدونستند. الان هم از دیدنشون خوشحالم، اکثرا ازدواج کردند و این سر و اون سر دنیا پخش و پلان و عکس‌هایی‌ هم از خودشون با بچه‌هاشون گذاشتند! زمان خیلی‌ سریع گذشت انگار نه انگار که سالها از اون روز‌ها گذشته و هر کدوم خانومی شدن برای خودشون. هیچ وقت یادم نمیره، اولین روزی که میخواستم کارم رو شروع کنم، آقاجون بهم گفتند که: یادت باشه که این بچه‌ها الان زیر دست تو هستند و کاری از دستشون برنمیاد، پس فردای روز هر کدوم مصدر یک کارند، برخوردی نکن که بعد‌ها از دیدنشون شرمنده باشی‌. و این جمله همیشه آویزه گوشم بود. دنیا خیلی‌ کوچیکه و گرد و همه یک روزی یک جایی‌ به هم میرسند، هیچ کس گم نمیمونه تا ابد، مگر اینکه خودش بخواد!

۴ نظر:

بابک گفت...

چه جمله زیبایی. مفهومش خیلی عمیق تر از معنای ظاهریشه. منظورم اینه که در اولین نظر به نظر یک نوع آینده نگری فرصت طلبانه میاد ولی در حقیقت داره ارتباط زنجیروار انسان ها رو بیان می کنه. اگه به همه شئون زندگیمون همینطور نگاه کنیم، فکر کنم خیلی چیزا در جهت مثبت تغییر کنه.

آقاجون فرهیخته ای دارید. خدا نگهدارشان.

روزهای پروین گفت...

دقیقا همینطوره، مرسی‌ از لطفتون!

کامی گفت...

عجب منطقی!
برای شرمنده شدن از رفتارمون، باید طرف فردا حتماً مصدر کاری شده باشه!
حالا اگه کسی خودش نخواد " مصدر کاری" بشه یا نذارنش که "مصدر کاری" بشه، می تونیم هر کاری باهاش بکنیم چون می دونیم "شرمندش" نخواهیم شد.
به زبون لری میشه احترام از روی مصلحت، شایدم از روی ترس.
پس مفهوم انسانیت چی میشه خانم پی اچ دی؟

روزهای پروین گفت...

ظاهرا شما بد متوجه شدید. منظور ایشون این بود که چون دانش آموزند و ناتوان در مقابل رفتار معلم،مواظب باش که توهین و تحقیرشون نکنی . احترام بگذاری در عین سخت گیری و منظبط بودن! و این تاکید به مصدر کار بودن از روی فرصت طلبی و مصلحت اندیشی نیست ، اشاره به گذر زمانه.