۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

کمی‌ متحیرم!


اکثر شبهایی که کار دارم و میمونم دانشکده می بینمش که مشغول نظافت دانشکده است، سلامی می‌کنم و گاهی‌ چند کلامی‌ هم حرف می‌زنیم. ظریفه، با چشمهای آبی‌، موهای فر بلوند رنگ شده و همیشه خندون. امشب وقتی‌ برای شام میخواستم برم خونه دیدمش که داشت اتاق بغلی رو جارو میکرد. بعد از سلام احوالپرسی کمی‌ گپ زدیم و بهش گفتم برمی‌گردم،خیلی‌ کار دارم شاید امشب تا صبح بمونم. بعد از اینکه ازش جدا شدم یادم افتاد که بعد این همه وقت که میشناسمش هنوز اسمش رو نمیدونم. موقعیت اجتماعی آدم‌ها هیچ وقت نقشی‌ نداره توی برخوردم، اون چه که مهمه شخصیت و اخلاقشونه، به همین خاطر همیشه برخورد خوب و با احترامی با مستخدم، دربون، نگهبانی،و ...دارم. برگشتم و بهش گفتم، من پروین هستم، اسم شما چیه؟ خندید و گفت :ژوزه. با همون خنده و نگاه شاد همیشگیش، در حالیکه دستش رو با شلوارش پاک میکرد، اومد جلو و با هم دست دادیم. دستم رو تو دستش نگاه داشت و گفت: در واقع تو خیلی‌ مهربونی، خوشگلی‌، بلندی...خوشم میاد ازت، بهت تمایل دارم!!! یخ گرفتم، ولی‌ به روی خودم نیاوردم. دلم میخواد که به خاطر مهربونی و خوش اومدنش گفته باشه، نمیخوام پیشداوری کنم، هر چند که...

گاهی‌ پیش اومده توی مهمونی، استخر یا باشگاه ورزشی دختری بیاد جلو و شروع کنه به صحبت، از نوع صحبت و برخوردش معلومه که مخ زنی‌ میکنه یا نه. اینجور مواقع من هم با یک برخورد ظریف به طرف میفهمونم که پایه نیستم! همجنسگرا نیستم ولی‌ مشکلی‌ با این مسئله ندارم، یک مساله شخصیه مثل اعتقادات مذهبی‌، عقاید سیاسی، و ... اتفاقاً چند تا دوست و آشنای همجنسگرا هم دارم که خیلی‌ مهربونند، مخصوصا پسرها! به هر حال، کبک شهریه که بنا به شنیده‌ها، همجنسگراهاش بیشتر از هر جای دیگه کانادا هستند ، زندگی‌ مشترک و ازدواجشون هم قانونیه.

ولی‌ امشب... کمی‌ متحیرم!!!

------------------------
عکس‌ از گوگل.

۴ نظر:

Afsaneh گفت...

واي پروين جان من هم متحير شدم، يعني اونجا اينقدر همجنسگرايي رايج هست، تا حالا نشنيده بودم!!!

کامبیز گفت...

سلام
ضعف ما ایرانی ها همینه. بجای "ضعف" لغت بهتری پیدا نکردم.همین عاطفی بودن ما ، ماهارو از ایران فراری میده، به یه کشور دیگه میبره، دلتنگمون میکنه، وادارمون میکنه به خودمون دلخوشی بدیم " موطن آدم" همونجاست که رفتیم. عاطفی بودن ما ، وادارمون میکنه با همه مهربون باشیم والبته "خوش باور". اگه اون خدمتکار تو ایران بود باز هم اون رغبت به احوالپرسی رو داشتی؟ حتمن با خودت می گفتی ولش کن پررو میشه. من فهمیدم هر چقدم که " کلانتر !" باشین بازم ایرانی هستین و با عاطفه.( درست فهمیدم؟!)
موفق باشین- مواظب خودتونم باشین!

روزهای پروین گفت...

افسانه جان، اینجا همجنسگرایی قانونیه. طبق اون چه که از کبکیها شنیدم، قبل از ساله ۱۹۷۰ قانونی نبوده و اگر دو هم جنس با هم زندگی‌ میکردند، قانونی نبوده و حکمش زندان بوده. ولی‌ الان ، این مساله عادیه و جا افتاده.

روزهای پروین گفت...

سلام کامبیز خان،

من از ایران فرار نکردم، برای ادامه تحصیل اومدم. وقتی‌ شما دور هستید از خانواده و عزیزانتون، دلتنگی‌ هم طبیعیه . مهربونی و این نوع برخورد، خصلت منه چه توی ایران و چه اینجا. از بچگی‌ مامان، به ما میگفت باید به باغبون و کارگری که توی خونه کار میکرد سلام کنید، احترام بگذارید و میگفت اینها هم مثل شمان فقط کارشون اینه. همینه که من توی برخورد با آدمها به موقعیت اجتماعییشون کار ندارم، نمیخوام که باهاش زندگی‌ کنم.

مساله دیگه بحث تفاوت فرهنگه، اینجا همه آدمها اعتماد به نفس دارند، شما میبیند به همون اندازه که رئیس دانشگاه راحته و به خودش اعتماد داره که مستخدم برای اینکه قبل از هر چیز انسانند و از حقوق انسانی‌ مساوی برخوردارند. و دیگه اینکه، احساسشون رو راحت ابراز میکنند، درگیر کلاسهای اجتماعی نیستند، بستگی به طرف مقابل داره که چه جور برخورد کنه.

بله درست فهمیدید، در حالی‌ که خیلی‌ راحت و سریع با فرهنگ اینجا ادپت شدم و با جامعه غیر ایرانی‌ ارتباط خیلی‌ خوبی‌ دارم، همیشه ایرانی‌ هستم و میمونم.