۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

موطن آدمی؟!

همیشه می گفت : زودتر تصمیمت رو بگیر، می مونی یا برمیگردی؟ اگرزود تصمیم نگیری، سی سال میری و میای و نمیدودنی که چه کاره ای. یا مثل من اینجا بمون و دیگه نرو و یا مثل فلانی ، دیگه برنگرد. ولی من نمیتونستم تصمیم بگیرم.
می دونم که اینجا رو دوست دارم! آرامشی که دارم، آدمهای اطرافم، دوستهای خوب، تلاشی که می کنم...اینجا راحتم، خودمم، اونی هستم که میخوام باشم، باید باشم. تنهاییش را هم دوست دارم، اذیتم نمیکنه!
ولی خب اونجا....اونجا هم ، همه را دارم، همه عزیزانم، همه کسانی که دوستشون دارم، همه خاطرات بچگی، نوجوونی، جوونی، عاشقی ها، قهرها ، آشتی ها، کل کل کردن ها، بگو مگو ها، تلاشها، تضادها...
گاهی دلم تنگ میشه، گاهی هوس کاری یا چیزی رو می کنم که فقط مال اونجاست...تک تبریزی، تاقستان، توچال، دربند، درکه، جمشیدیه، امامزاده صالح، مرادو، قبرستون بیلقان، بستنی اکبرمشتی، ساندویچ فری کثیفه، پیتزا 72 و ...
من هر دو جا رو دوست دارم، همه جا رو دوست دارم! فعلا اینجام ، اونجا رو هم نگه میدارم!
دنیا کوچیکه و ارتباطات وسیع... میشه همه جا بود ، جاهایی که دوست داریم! میشه با همه در ارتباط بود، همه کسانی که دوست داریم!
به قول ابراهیم گلستان: وطن یک فرمول است در ذهن آدمها و می تونیم اون را هرجا که باشیم تعریف کنیم!
و یا به قول احمد شاملو : موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش می دارند!

هیچ نظری موجود نیست: