۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

نوروز ۱۳۸۹

ششمین نوروزیه که ایران نیستم. و این سالها همیشه در مراسم انجمن ایرانیها حضور فعال داشتم، دو سال پیش پرزیدنت انجمن بودم که همراه با اکیپ اجرائی برنامه ریز و مجری برنامه ها هم بودم.

وقتی‌ بهم گفت: آخر هفته برنامه ات چیه؟ میخواهیم بریم سفر، می‌خواهیم تو هم با ما باشی‌ اگر میتونی‌! گفتم: راستش شنبه سال نو ماست و من با ایرانیها برنامه دارم ولی‌ خوب دوست دارم با شما باشم.در جواب اینکه می‌تونم مراسم سال نو رو با شما اجرا کنم، خیلی‌ استقبال کرد. جمعه عصر بادوست پسرش اومدند دنبالم و رفتیم به «Bais Saint-Paul» ، یک ساعت و نیم- دو ساعتی‌ با کبک فاصله داره. وسایل هفت سین و سبزی پلو روز عید رو بردم.
سبزه تازه جوونه زده تو پلاستیک دستم بود که دوست پسرش می‌پرسه این چیه. توضیح میدم و در ادامه میگم که روز سیزدهم میریم پیک نیک و دخترهای مجرد این رو گره میزنند به امید پیدا کردن شوهر تا سال آینده و بعد به آب روون میسپرند.ادامه میدم تازه به دخترهای مجرد دانشگاه قول دادم که سیزدهمین روز این رو گره بزنند، گرهی $۵!!! داستان شروع شد با این حرف، با احتیاط رانندگی‌ میکنه به خاطر « !!!Le futur mari». بهشون رو گوگل عکس هفت سینهای مختلف وسبزه رو نشون میدم و وقتی‌ میز هفت سین رو چیدم، میگم سبزه من هنوز کچله... میخنده و میگه : آخ آخ... همسر آینده کچله!!!
ویلا با یک چشم انداز خیلی‌ قشنگ رو به آب، روی یک تخت سنگ درمنطقه کوهستانی و جنگلی «Bais Saint-Paul» درامتداد شط «Fleuve Saint-Laurent» واقع شده بود. فقط ورودی ویلا دیوار داشت، دور تا دور با شیشه دو جداره پوشیده شده بود و وقتی‌ کنار شومینه روشن مینشستی، همزمان با نوشیدن نوشیدنیت و شنیدن موسیقی، با چشمهات سیر و سفر میکردی رو شط، یا روی کوه‌های پر برف و یا در راههای جنگلی‌!!! کتابخونه بزرگی‌ پر از کتاب از نویسندهای مختلف از سراسر دنیا هم یک سمت سالن بود. در واقع خونه رویاهای من بود!!! طبیعت زیبا، کوه، کتاب، انواع CD وDVD موسیقی و فیلم از همه جا، اینترنت پر سرعت، خلوت، سکوت، آرامش،...
این دو سه روز کلی‌ راجع به ایران، فرهنگ ایرانی، نوروز، هفت سین، و .... حرف زدم. لحظه تحویل سال دور من ایستادند و نشد درست دعا کنم. عکس بود که می‌گرفتند، احساس مهم بودن می‌کردم!!!! تحویل سال حدودا ساعت ۱۳:۳۲ بود و برای ناهارسبزی پلو ماهی‌ درست کرده بودم که خیلی‌ دوست داشتند...میگفتند فوق آلعاده است!!! باز هم درخواست دستورپخت غذا...خدا پدر این لینک آشپزی ایرانی و بهانه اینکه این سبزیها و ادویه جات مال ایرانه و در کبک پیدا نمیشه ، رو بیامرزه که اینجور موقع‌ها به دادم میرسه.
روز دوم رفتیم به «Le Massif de Charlevoix»، آنها رفتند اسکی، هشت نفر بودند در واقع چهار زوج و من هم بعد از مدتها کوهنوردی کردم. تنها، همه مسیرها تا قله رو رفتم، هر چند که شب قبلش اصلا نخوابیده بودم حتی یک دقیقه!!! تو بعضی‌ از مسیرها کمی‌ ترسیدم از احتمال بودن حیوونهای وحشی... کلی‌ عکس گرفتم. مناظر زیبا، شگفت انگیز، خدا نزدیک، کوهها پر برف، هوا عالی‌ و آفتابی (۵- ، ۴- درجه)... حس خوب زندگی‌....در کلّ زندگی‌ عالی‌ بود!
تو ماشین موقع برگشت، یکی‌ دو تا از جوونه سبزه‌ای که دیگه کمی‌ بلندتر شده رو میخورم و بهشون هم تعارف می‌کنم. با تعجب می‌گن مگه نمیخواهی نگه داری برای سیزدهمین روز؟ میگم نه و اونها هم میخورند و.... با آخرین جوونه که میخوره میگه دیگه شوهر کچل هم تموم شد!!! امسال هم بله...

وقتی‌ رسیدم چند تایی ایمیل داشتم ازچند تا ازایرانیها که نگران شده بودند از عدم حضورم تو مراسم نوروز انجمن. خیلی‌ خوشحال شدم. چون می‌‌بینی‌ درسته تنهایی ولی‌ خیلی‌ هم تنها نیستی‌...به هر حال همین که مهم باشه حضورت برای کسانی‌ که حتی از دوستهای نزدیکت هم نیستند، خوشاینده...یعنی‌ خیلی‌ هم تنها نیستی‌....

۲ نظر:

رضا گفت...

سلام وبلاگتو خوندم خيلي خوبه. بي تعارف بگم قشنگ مي نويسي.بنظرم به فرانسه يا انگليسي هم بنويسي خوب ميشه. به هر حال برا ت آرزوي موفقيت مي كنم.

رضا گفت...

سلام وبلاگتو خوندم خيلي خوبه. بي تعارف بگم قشنگ مي نويسي.بنظرم به فرانسه يا انگليسي هم بنويسي خوب ميشه. به هر حال برا ت آرزوي موفقيت مي كنم.