عصری رفتم فروشگاه عربی نزدیک خونه که گوشت حلال بگیرم برای شام. باید برگردم دانشگاه، کار زیاد دارم. صندوقدار مشغول حرف زدن با پسر سیاه پوستیه که قبل از من هست. به بسته زعفرونهای روی میز نگاه میکنم. حواسش هست، سریع میگه : اسپانیاییه، ایرانی نداریم. بهش میگم نیاز ندارم، از ایران آوردم. میپرسه کی ایران بودی، میگم تابستون. میگه نمیدونه چرا مدتهاست زعفرون و خرمای ایرانی پیدا نمیشه (تنها محصولات ایرانی که میشد تو فروشگاهای عربی کبک پیدا کرد) و ادامه میده شاید محصول امسال خوب نبوده. جواب میدم که نه بازار صادرات خرابه. مقصر هم مدیریت بده. دوباره بحث به سیاست و اوضاع ایران کشیده شد.
سال پیش رو به خاطر آوردم که تازه به این محل اومده بودم. از اونجایی که گوشت حلال مصرف میکنم، مشتریش بودم. وقتی فهمید ایرانیم، احوال پرزیدنت رو پرسید، و بهش ابراز علاقه کرد، مثل همه عربها و آفریقاییها! ولی حالا نظرش این نبود. صحبت ادامه پیدا کرد. عجله داشتم، باید شام آمده میکردم، میخوردم و برمیگشتم دانشگاه. مشتری دیگه یی وارد بحث شد، من از فرصت استفاده کردم و اومدم بیرون.
در راه خونه به عکسالعمل آدمها تو این سالها، وقتی میفهمیدند ایرانیم، فکر میکنم.
خیلی ها نمیدونند ایران کجاست!!! اوایل وقتی کسی در مورد ملیتم میپرسید، میگفتم حدس بزنید. به جز ایران هر کشوری که میشناختند میگفتند؛ ایتالیائی، اسپانیایی، امریکای لاتین، کشورهای مغرب،... حتی یکی دو تا هم گفتند دوبی!!! ولی کسی نمیگفت ایران!!!
تو هر مهمونی، جمع و برخورد اولیه، وقتی میفهمند ایرانیم، حد اقل ۳۰-۴۰ دقیقه سوژه جمع هستم. بله ایرانیم، نه عربی حرف نمیزنیم. نه نه عراق نه، ایران. بله، عراق همسایه ماست. نه مردامون ۴ تا زن رسمی ندارند. برقع نمیگذاریم. نه با شتر رفت و آمد نمیکنیم. آره ورزش میکنیم، کوهنوردی، شنا، اسکی،....بله، حق رانندگی، مالکیت، تحصیل، عاشق شدن داریم. . نه نه ازدواج هامون اجباری نیست.آره اگر بخواهیم دوست پسر هم میگیریم ولی زندگی مشترک بدون ازدواج نرمال نیست. تمدن و تاریخ داریم... و بعد شروع میکنم به تعریف از طبیعت و سبک زندگی ایرانی. از مراسم نوروز، شب یلدا، چهارشنبه سوری، عروسیها،رقص و موسیقی ایران...خارج از مذهب و سیاست. اگر اینترنت دم دست باشه، عکسهایی از ایران رو نشون میدم، طبیعت ایران، کیش، تهران، اصفهان، یزد، شیراز،...طوری که دیگه مایلند حتما از ایران ویزیت کنند.
آفریقاییها که خب، ایران رو دوست دارند، کشور قدرتمند و ثروتمند مسلمان که قویا مقابل آمریکا و اسرائیل ایستاده!!! تو محوطه دانشگاه هستم که یک پسر خوشتیپ سیاه پوست میاد جلو. بعد از گفتن روز به خیر، میپرسه از کجا اومدی، میگم ایران! گل از گلش میشکفه، میگه ایران و ایرانیها رو خیلی دوست داره. شروع میکنه به تعریف از پرزیدنت وقت. بهش میگم ببین من دارم میرم ولی از این به بعد اگر خواستی از یک دختر ایرانی دلبری کنی، اینجوری شروع نکن. چون نه تنها موفق نمیشی که دیگه هیچ وقت هم نخواهی دیدش!!!
رفتم دیدن پدر مادر دوستم که از مراکش اومدند. پدرش با افتخار از ایران حرف میزنه. از زیبائی زن ایرانی میگه، فرش ایرانی، کشور متمدن و ثروتمند ایران، شکوه مراسم ملی .... قبل از انقلاب رو میگه!!!
دوره کاراموزیم رو تو یکی از وزارتخونهها میگذرونم. یک روز سر ظهر یک همکار فرانسوی اومد کنار میزم و گفت ۲-۳ روزه که به تو فکر میکنم (تو دلم گفتم: قربانت!!!) میپرسم چرا؟ میگه چند روزی فرانسه بوده و فیلم «پرسپولیس» رو دیده. هنوز فیلم رو ندیده بودم، ولی با توجه به فیلمهایی که خارج از ایران در مورد ایرانیها نشون میدند، سریع موضع دفأعی گرفتم. برمیگرده میگه که من اومدم همین رو بهت بگم که این فیلم دیدگاه من رو نسبت به ایرانیها عوض کرده.فیلم دید مثبتی به ایران داره، شرمنده شدم از برخوردم.
تازه دکترا رو شروع کردم، مراسمی هست برای دانشجوها. من هم شرکت کردم، سر میزی که نشستم چند تا دانشجوی تونسی هستند که یکیشون جدیده. صحبت از ایران بود. پسره شروع میکنه از ایران گفتن، از گربه و فرش ایرانی و از زیبائی زنهای ایرانی...یک نگاهی به همراهم میکنم و سر و گردنی براش میام...رو میکنه به گوینده و میگه پروین ایرانیه...میگه ا.. آها... فکر کنم پشیمون شد از قسمت آخر حرفش!!!
بیش از یک ساله که میرم سالن جیم نزدیک خونه. دوران انتخاباته، یکی از مربیها در مورد ملیتم پرسید. میگم حدس بزن، میگه ایرانی!!! با تعجب میگم چطور فهمیدی، قبلا با ایرانیها برخورد داشتی؟ جواب میده ، نه دیشب تلویزیون فرانسه یک برنامه راجع به انتخابات ایران داشت و با خیلی از جوونهای ایرانی صحبت کرده، خیلی جالب بود... تو شبیه اونهایی! شروع کرد به تعریف از شجاعت جوونها و همچنین تیپ و قیافه ایرانی.حس خوبی داشتم!
رفتم گلفروشی برای فارغ التحصیلی دوستم گل بگیرم. آقای گلفروش میگه ، شما از کجا اومدی؟ در جواب میگم ایران. میگه پس دستبند سبزت کو!!!بهش میگم میشناسید ایران رو!!! حس خوبی بود!
دو هفته از انتخابات گذشته، مهمونی گروهمونه خونه ایو. شوهر مونیک وقتی داره باهام احوالپرسی میکنه، میگه ۲ هفته است که به تو فکر میکنم، دوباره...
از ایران برگشتم، همون روزهایی که پرزیدنت اومده سازمان ملل. میخوام برم یک کنفرانسی در شمالغربیترین نقطه کانادا، نزدیک مرز آلاسکا. زنگ زدم به تاکسی برای رفتن به فرودگاه. چند دقیقه یی از سوار شدنم به تاکسی نگذشته که راننده میپرسه؛ شما کبکی نیستید، از کجا اومدید؟ با افتخار میگم؛ ایران!!!در جواب میگه اههه چه خطرناک؟!!! تاثیر صحبتهای پرزیدنت مشهوده!!! شروع میکنم به صحبت که نه اصلا خطرناک نیستیم ، خیلی هم مهربونیم و خونگرم. تا خود فرودگاه در مورد ایران و ایرانیها حرف میزنم....
دیروز ، دورگه میگه من میخوام عربی یاد بگیرم، نگاش میکنم و میگم خوبه. میگه کمکم میکنی؟!!من؟ چرا من؟!! میگه خوب زبانته!!میگم من ایرانیم، عربی حرف نمیزنم...من فارسی حرف میزنم، من پرشین هستم!!! میگه اوه... امپراطوری پارس!!!
خدا رو شکر در این حد میدونست...
...
...
...
اوایل بدم نمیاومد از این صحبتها، حد اقلش تمرین زبان فرانسه بود. ولی از تکرارش ناخودآگاه حساسیت پیدا کردم. حالا هر وقت میگم ایرانیم ، بلا فاصله خودم شروع میکنم راجع به ایران حرف زدن ....تا وقتی قرار نباشه خودم رو به عنوان یک آدم مدرن که از ایران اومده اثبات کنم، مشکلی نیست. هر کس از یک کشور اومده، با فرهنگ و آداب و رسوم خاصی. در موردش حرف میزنیم، هم دیگه رو میشناسیم. با هر آشنائی و ارتباطی، کلی نگاه و دیدمون به دنیا تغییر میکنه و رشد میکنه ، اتفاقا تجربه خوبیه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر