۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

کلیه‌های سالم و پرکار!

نمیدونم کلیه‌های من خوب و دقیق کار میکنند مثل ساعت یا آب اینجا خوبه و مدر؟!!! خلاصه اینکه نوشیدن یک فنجون چائی یا یک لیوان آب، معادل ۳-۲ بار خدمت (دستشویی) رفتنه! حالا تصور کن که من روزی بیش از ۱۰-۱۲ لیوان آب میخورم، صبحها ۲ فنجون بزرگ قهوه، در طول روز دو تا از همون فنجون بزرگه چائی... همین که رختخواب نمیندازم تو دستشویی خودش کلیه!!!!همین مورد سبب شده ژست ایستادنم مریلین مونرویی (پاها ضرب دری) بشه...اینم از فوایدش!!!
از ساعت ۱۰ اومدم دانشگاه ، الان ۱۲:۲۰ است و من نیم ساعت مدام ننشستم سر کارم..... خوبیش اینه که دفترم طبقه دوّمه و آزمایشگاه طبقه پنجم و دستشویی هم مقابل آسانسور و تکرر رفتن به دستشویی در ۲ طبقه تقسیم میشه و زیاد جلب توجه نمیکنه...خلاصه که خدایا شکرت به خاطر این کلیه‌های سالم و پرکار!!!

دفترم رو عوض کردم...
از دفتر ثبت نام ایمیل زدند که در طبقه اول، قسمت دانشجوهای دکترا، در اتاقی که به سمت خیابون پنجره داره، جا هست، مایلی دفترت رو عوض کنی‌؟ یک بررسی‌ کردم، دیدم جای خوبیه. ضمن اینکه کنار دستم یک دورگه با حال هست! هر چند که تا امروز در جواب تموم تلاشش برای آشنائی به یک «روز به خیر» اکتفا کردم. ولی‌ خوب همین بودنش، انگیزه بیشتر کار کردن تو دانشگاه رو میده!!!خلاصه که از فرصت استفاده کرده و قبول کردم، سریع هم جا به جا شدم. فعلا جناب دورگه تشریف نداره ولی‌ فکر کنم فردا از دیدن همسایه جدید سورپریز بشه!!!

امروز عصر مراسمی بود به خاطر انتشار کتاب ۳۰سالگی مرکز تحقیقات علمی‌ دانشگاه (INRS)، و بعد از اون هم طبق معمول پذیرایی. موقع اومدن خونه، تو راهرو یان (یکی‌ از دانشجوهای فرانسوی هم گروهیم) رو میبینم و از دور میگه: پروین طبقه سوم پذیراییه و اسم شیرینیهایی که سرو می‌شه رو میگه. من نگران شدم و پرسیدم: آتش نشونی هم اومده؟!!!! اون با تعجب به من نگاه کرد و گفت برای چی‌؟!!! تلفظ اسم یکی‌ از شیرینیها شبیه تلفظ آتیش بود و من فکر کردم که میگه تو مراسم پذیرایی آتیش سوزی شده !!!!!!!!!!خوب من چه کنم که اینا بیست جور تلفظ او، او یو،... دارند! حالا یان پیش خودش چه فکر کنه و من چه سوژه یی بشم. شانس آوردم که پیش ایرانیها این اشتباه رو نکردم.....هر کی‌ رو میدیدند میگفتند، اگر نمیدیدند ایمیل می‌زدند یا تلفن!

منتظر بودم چراغ سبز بشه تا از چهار راه رد بشم. کنار دستم یک دختر هندی بود که معلوم بود از دانشگاه اومده بیرون. نگاه کرد، لبخند زدم، شروع کردیم به حرف زدن، اصلا زبان فرانسه نمیدونه. یک ماهه اومده و طبقه اول همون ساختمونیه که من زندگی‌ می‌کنم. خلاصه تا برسیم خونه، شماره تلفن دادیم و قرار شد با هم در ارتباط باشیم. به همین سادگی‌ دوستی‌ شکل گرفت با یک لبخند!اسمش هست آرچانا یعنی‌ دعا!

۱ نظر:

مریم انوری گفت...

سلام خانمی مبارک باشه خونه جدید