۱۴۰۲ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

آلاسکا – ١


 خسته از یک پرواز طولانی، از در فرودگاه دراومده و به سمت ایستگاه تاکسی رفتم. تا برسم به ایستگاه، اولین تاکسی از مجموعه تاکسی‌های زردرنگ به حرکت دراومده و جلوی پام ایستاد و راننده همزمان با بالارفتن در صندوق پیاده شده و به سمت چمدونم اومد. با دیدن راننده که به نظر پیرمرد مهاجر عرب لاغر و ژولیده با عینک کائوچویی بزرگ بود، به خودم گفتم چه شانسی! ساعت هفت‌ونیم عصر به وقت آلاسکا و یازده‌ونیم شب به وقت کبک هست و من هفت و نیم صبح به وقت کبک رفته بودم فرودگاه

 بعد از گفتن عصر به خیر، چمدون رو راننده گذاشت تو صندوق و کیف لپتاپ رو خودم. به محض نشستن تو تاکسی، راننده پرسید: صرب هستی؟ گفتم: ببخشید؟ تکرار کرد: صرب هستی؟ از صربستان؟ گفتم: از کبک میام ولی اصالتا ایرانی هستم! چهره‌اش گشاده شد و‌صداش هم. پرسیدم شما کجایی هستی؟ گفت: هندی و بزرگ شده کویت. . پرسیدم: کویت و آلاسکا، این همه تفاوت! در فرهنگ و آب‌وهوا! گفت برای تحصیل اومده! تا حرف نزده بود، با دیدنش فکر میکردی باید دلاری کف دستش بگذاری و رد بشی. از تاریکی شش ماهه اینجا گفت؛ از نوامبر تا مارس

در حال گرفتن عکس از قله‌های پربرف، از پشت شیشه کثیف و پر لک ماشین بودم که گفت: این کوهها در برابر کوههای بلند و قشنگ ایران چیزی نیستند. پرسیدم: ایران رو میشناسی؟ اون جا بودی؟ گفت نه، از فرازش رد شدم، در حین سفر هوایی. خیلی زیباست. شروع کرد به حرف زدن که: زمان انقلاب ۷۹ (میلادی) کویت بودم. گفتم شروع بدبختی! ایرانی‌های زیادی کویت هستند،. «دشتی» نام خانواده معروفی هست در اونجا. از سوپرمارکتی سر یک چهارراه گفت که عطر و بوی غذاها و ادویه‌جات ایرانیش تا چند خیابون می‌پیچه، از تنور کاهگلی توی یک محله و بوی نون داغ ایرانی و.... پشت سر هم اسامی اساتید ایرانی و افراد موفق ایرانی که می‌شناخت رو با افتخار می‌گفت. انگار با خودش بلند صحبت میکرد و در خاطراتش سفر کرده بود. با صدایی که همزمان حسرت و افتخار توش بود گفت ایران، فرهنگ غنی‌ای داشت. حتی حالا با این همه سال تحریم، هنوز غنییه! تحریم‌ها درش اثر نکرده.انرژی هسته‌ای داره، به روسیه حتی اسلحه میفروشه!

بیش از اون خسته بودم که بخوام به حرف‌هاش جواب بدم. بگم: آواز دهل شنیدن از دور خوش است! چه میدونی از اثرات تحریم بر زندگی مردم، و بدتر از اون کشتن جوو‌ن‌ها و داغدار کردن خونواده‌ها

اگر سال‌های پیش بود، ذوق میکردم که این سر دنیا، در قلب قطب، در آلاسکا، یه غیرایرانی با شوق و افتخار از ایران و فرهنگ غنیش میگه، ولی حالا... متاسفم! 

عکس‌ها از پشت شیشه‌های کثیف گرفته شدند 



Anchorage, Alaska
 May 8, 2023

هیچ نظری موجود نیست: