۱۴۰۰ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

 دوز اول: استرازینکا

شب خیلی سختی رو گذروندم دیشب، طوری که نیمه‌های شب فکر نمی‌کردم جون سالم در ببرم از این حجم درد و تب و لرز. عوارض جانبی واکسنی بود که دیروز اول صبح زدم که از عصر خودش رو نشون داد. دم صبح یه مسکن قوی خوردم و دیگه نفهمیدم. چشم باز کردم کرخت و منگ ساعت رو نگاه کردم، دوازده بود دقیق!
.
برای من که اول صبح گاهی قبل از ساعت هفت و نیم می‌شینم پشت میز کار وحشتناک بود این موقع بیدار شدن. کرختی و سستی به حدی بود که نمی‌تونستم تکون بخورم ولی عذاب وجدان کارم رو داشتم که تو همون کشاکش یادم افتاد که میتونم دیرتر شروع کنم و یا حتی فردا وقت بیشتری بگذارم و این زمان از دست رفته رو جبران کنم.
.
گلدون بنفشه دلبرم رو که به مناسبت نوروز ۹۹، میشلین و کن بهم داده بودند. از بعد از تموم شدن سری اول گلهاش، فقط سبز بود و همین، گل نداده بود. یه روز تو صحبت‌هام با اشکی جانم، دختردایی کوچیکه، که گلخونه گل بنفشه داره و در این زمینه تخصص و تبحر، حرفش رو زدم. توصیه ای کرد و من انجام دادم و همین اول بعدازظهر، با این حال نصفه نیمه، چشمم بهش افتاد و ای جاااااانم..... ببینیدش چه ملوس و دلبره😍
فعلا با تماشا و قربون صدقه رفتنش، حالم بهتره 🍀💚
.

هیچ نظری موجود نیست: