۱۳۹۷ شهریور ۱۴, چهارشنبه

این روزها

به جز عصرهای دوشنبه و جمعه، بقیه عصرهای هفته بعد از کار، بعلاوه شنبه ها صبح میرم سالن ورزش برای یوگالاتس و زومبافیتنس.
یوگالاتس ترکیبی از یوگا و پیلاتس هست که خیلی سنگینه و مربیش یه خانوم فرانسوی به اسم بئاتریس هست که عالیه.
زومبافیتنس هم که از اسمش پیداست ترکیبی از رقص زومبا و حرکات فیتنس. خیلی شاده، بیشتر به خاطر فلاویو مربی شیلیاییش شاید که روحیه گرم و شادی داره. فلاویو همجنسگراست و کلی حرکات سانسوئل داره که من فکر میکنم اگر عادی بود کلی ممکن بود بهش اعتراض کنند. حالا قراره از این هفته، یعنی ترم پائیز، جلسه پنجشنبه عصرها رو یه دختر دومینیکن بیاد که یه جلسه در طول تابستون که فلاویو مرخصی بود اومده به جاش. من دوست داشتم کارش رو. متفاوت بود با روش فلاویو. وهر دو خوبند.
یکی از روزهای آخرهفته رو معمولا میرم کوهپیمایی، زمستونها و تو برف با راکت میرم.
زندگی خلاصه شده در کار و ورزش، گاهی کافه نشینی.... همین!
راستش بیماری آقاجون و استرس و غم و دردی که تحمل میکردم، همه  باعث شده بود که کلی بدن درد بگیرم، بخصوص زانو و کمر. به ندرت گریه میکردم و میکنم و هر دوسه ماه یکبارهم  میرفتم ایران. بعد از فوت و  مراسمشون قبل از اینکه برگردم رفتم دکتر و آزمایش کلی و همچنین ارتوپد برای درد شدید زانو و کمر. ایشون کلی دارو و پماد دادند و تاکید کرد که حتی پیاده روی نکنم چه برسه به بالاپایین رفتن از پله و کوهپیمایی. وفتی رسیدم اینجا تا .چندماهی افسرده بودم و فقط میرفتم سر کار و برمیگشتم تو خونه و تو تاریکی مینشستم تا وقت خواب. به ندرت دوستی رو میدیدم. از ژانویه رفتم ورزش. من آدم مسکن خوردن و خودم رو گول زدن با آرامبخش و تسکین موقت با دارو نیستم. آدم حرکت و هوای آزاد و طبیعتم. تا چندماهی هر شب که از سالن برمیگشتم، تو وان آب داغ مینشستم و زانو و کمرم رو ماساژ میدادم از درد و نمیتونستم بخوابم ولی میدونستم چاره اش همین حرکات ورزشی سنگینه. و خوشبختانه یکی دوماهی میشه که خوبم. میتونم پله ها رو بدوبدو بیام پایین و برم بالا. دیگه پام با درد شدید قفل نمیکنه و وسط خیابون نمیگذاردم. تو کوهپیمایی اخیر با اینکه به سرپرست گفته بودم ممکنه پام قفل کنه و وسط راه بمونم، از همه وقتها بهتر بودم. و نفسم هم عالی شده به خاطر تمرینات یوگا، و تو سربالایی ها اصلا نفس کم نیاوردم. هر کی تن خودش رو بهتر میشناسه، یا به قول آقاجون هر آدمی بهترین دکتر خودشه!
ضمن اینکه من اهل رژیم گرفتن نبودم و نیستم و به نظرم "خوردن" یکی از لذت بخش ترین کارهای دنیاست، خوردن چیزهایی که دوستشون دارم مثل شکلات، بستنی، و.... حالا دیگه با این همه تحرک نگران کندشدن متابولیسم با بالارفتن سن و چاقی و از فرم افتادن هم نیستم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

هیچ وقت نگران نباش، همیشه خوشتیپی

روزهای پروین گفت...

مرسی از لطفت 😊
بعد از این همه وقت ننوشتن، فکر نمیکردم کسی هنوز به این وبلاگ سر بزنه، بویژه که وبلاگ معروفی هم نبوده هیچوقت.
با این نظر، ظاهرا من رو می‌شناسی ولی ناشناس کامنت میگذاری حتی بدون اسم.