یهو چشام گرد شد و گفتم: واقعا؟! خیلی وقته که دیپلمه ندیده بودم!
بعدش بهش میگم: ببین اصلا مدرک مهم نیست به خدا، این رو در موردِ کسانی که اینجا میبینیم گفتم، وگرنه که کلی دیپلم و زیرِ دیپلم تو فامیل و دور و برمون هست، اصلا هم مهم نیست، مهم اینه که تو، تو کار و حرفه خودت بهترینی و بالاترین!
هیچ جوری قابلِ توجیه نبود!
دیروز بعد از ظهر "ل" اساماس داده بود که شب چه کارهای؟ و اینکه شام درست میکنه و با شوهرش میان خونه من دورِ همی کنیم. بعدترش هم اساماس داد که به "م" و "آ" هم بگم، قبلا با بچهها آشنا شده. "آ" نیومد، ولی "م" استقبال کرد و اومد و شبِ خوبی داشتیم."ل" میگه تا وقتی که خونه مناسب پیدا نکنم، مهمونی و دورِ همیم رو خونه تو میگیرم.
"م" برایِ کشیدنِ سیگار رفته پایین، موقع برگشت اشتباهی زنگِ یه آپارتمان دیگه رو زده! حالا آپارتمانِ کی؟ بهار. بعد که گفت کلی خندیدم و میگم برام حرف درست کردی به چه بزرگی !
۲ نظر:
این وبلاگ یه چیزی راجع به شما نوشته . آخ اسمش یادم رفت
کدوم وبلاگ؟! چی نوشته؟!
ارسال یک نظر