۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

دلم نمیخواد که برایِ اولین قرار بویِ نویی بدم، یا اینکه تو بهترین حالتم باشم، حتی اگر دیگه به قرارِ دوم نکشه. مهم نیست چه قراری، کاری، دوستی‌ و ....دوست دارم خوب باشم، همین! امروز هم مجبور شدم، شلوارِ جدیدی که تا به حال نپوشیده بودم رو بپوشم که با اتو خط متش رو به هم ریختم، و ژاکتِ کوتاهِ ابریشمی‌ نویی که باهاش ‌ست هست رو هم نپوشیدم یه شال قدیمی‌ انداختم رو شونه‌هایِ لختم! 

با یه استادِ دانشگاه لاوال قرار داشتم برای دوره فوقِ  لیسانس برایِ پسرِ خواهر. میشل بهم معرفی‌ کرده و ازش هم تعریف کرده بود. پسر خواهر، تازه لیسانسش رو گرفته و کنکورِ فوق هم قبول شده، هنوز نتایج نیومده، احتمالِ دانشگاه تهران قبول شدنش هست، پذیرش از یکی‌ از دانشگاه‌هایِ اسپانیا رو هم داره ولی‌ خب مایلیم که به امیدِ خدا بیاد اینجا، حالا باید دید قسمت چی‌ میشه. 

اما از آقایِ استاد .... من نمیدونم چرا برایِ خودم دنبالِ این استادا نگشتم؟! والله به خدا ....

هیچ نظری موجود نیست: