ناخونِ انگشتِ کنارِ شصتِ پایِ چپم به پایه صندلی گرفت و بلند شد. بعد از پاک کردنِ خونی که فواره میزد، آروم گذاشتمش به حالتِ عادی و مشغولِ بستنش بودم که نظرم عوض شد و دستمال رو از روش برداشتم، ناخونِ بلند شده رو بینِ دو انگشتِ شصت و اشاره دستِ راست گرفتم، چشمام رو بستم و با اینحال روم رو هم کردم به طرفِ دیگه و کشیدم، آاخ، سوزشِ شدید و کنده شد. بعد بستمش. حالا که بعد از ۳-۲ روز بازش کردم، هر بار که نگام بهش میافته میرم تو اون روزها و سالهایِ خیلی دورِ بچگی، وقتی بیژن از زندان آزاد میشد یا مرخصی بود و انگشتهایِ پایی که هر بار چندتاییشون ناخون نداشتند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر