ساعت ۲۰:۱۱ جلویِ دانشگاه سوارِ اتوبوسِ شماره ۷ به سمتِ خونه شدم، شب به خیری به راننده گفتم و موقع کشیدن کارتم رو صفحه کارتخون تو دلم گفتم: اوه اوه چه هالیودی! منظور آقایِ راننده بود، خوشتیپ و خوشقیافه و استیل سینمایی.
همون جلو رو یه صندلی خالی نشستم. مشغول خوردن چند تا تخمه و فندقی که تو جیبم بود شدم. خسته بودم و گرسنه. از صبح که دانشکده بودم و معمولاً هم بینِ ساعت ۱۷:۳۰ تا ۱۸:۳۰ شام میخورم و امروز به هوایِ جلسه کلاب اومده بودم ورزشگاهِ دانشگاه لاوال و داشتم برمیگشتم خونه.
یه ایستگاه قبل ازاخرین ایستگاه پیاده شدم، طبقِ معمول گفتم: خیلی ممنون، شب به خیر! راننده هم جواب داد و ادامه داد که: خانوم، شماخوشگلی!)!! پیاده شده بودم، برگشتم با تعجب نگاش کردم و گفتم: مرسی . دوباره گفت: خیلی خوشگلی!)!! این بار لبخندی هم به صورتم با چشمهایِ ازتعجب گردشده اضافه شد و دوباره گفتم : مرسی . تکرار کرد: خیلی خیلی خوشگل! بازگفتم: مرسی . اما ..... نزدیک بود به خاطرِ این همه اشتیاق و تعریف دوباره بپرم سوار اتوبوس بشم و بگم: آقا ببخشید، اصلا من بیخود میکنم پیاده بشم، ایستگاه رو اشتباه کردم، من میخوام برم ایستگاهِ آخر و ... !
خدا شاهده من ظرفیت ندارم، بسکه اینجا کسی به آدم توجه نمیکنه، کسی از این حرفها به آدم نمیزنه، اون هم کبکی یخ، اون هم تازه انقدر هالیودی! اون هم تازه انقدر با اشتیاق، اون هم تازه جلویِ اون همه آدم، باز اون هم من با این شکل و شمایل!!! آرایش بی-آرایش... موهام هم که رو هوا، سرخپوستی به قولِ "ن"، فقط اون پائینش رو با یه کش جمع کرده بودم.(همیشه به "آ" میگم، شرط می-بندم بزرگترین کابوسِ تو اینه که یه روز مثلِ من بیایی بیرون!!! بسکه همیشه موهاش مرتب و براشینگ شده است.)
خلاصه که انگیزه شد جهتِ افزایشِ اعتماد به نفس، هر از گاهی اتوبوس شماره ۷ رو سوار بشم شاید دوباره این شوفر رو دیدم، امیدوار میشم به زندگی خداییش!!
۲ نظر:
:)))) منم اینقدر ذوق می کنم این اجنبیا ازم تعریف می کنن!
((((((-:
ارسال یک نظر